درباره وبلاگ


سلام به همه دوستان این وبلاگ و درجهت شناساندن هرچه بهترایل سربرزملکشاهی درست کردم به این امیدکه مقدمه ای باشه برای برداشتن گامهای بزرگترومحرکی بشه واسه همه دوستداران اقوام مختلف به خصوص ملت کرد که بادرست کردن سایت وبلاگ یاهرچیزیکه توانشودارن مانع ازبین رفتن سنن,زبان,پوشش و...بشن کم و کسریی دیدین به بزرگیتون ببخشین هنوز درآغازراهیم به امید سربلندی وپیروزیتان
موضوعات
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 42
بازدید هفته : 44
بازدید ماه : 211
بازدید کل : 40186
تعداد مطالب : 26
تعداد نظرات : 29
تعداد آنلاین : 1



<-PollName->

<-PollItems->

شروع کد ساعت -->
/top_mid.gif">

آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 42
بازدید هفته : 44
بازدید ماه : 211
بازدید کل : 40186
تعداد مطالب : 26
تعداد نظرات : 29
تعداد آنلاین : 1

ملکشاهی
ژیانه م ژیانم بئ تو ژانه




کوردان فیلی در کتاب(کوردستان و ملت کورد)

altشفق نیوز/ آنچه در زیر می آید در مورد کوردان فیلی در کتاب(کوردستان و ملت کورد)  که از جانب حسن کاکی به رشته تحریر در آمده است، چنین ذکر می کند:

لورکوچک: بخش اعظمی از طوایف کورد از زمانهای بسیار دور در حریم کوردنشین مناطق دلفان و بالاگریوه و سلسه جبال انتهایی زاگرس سکونت یافته اند و  ساکنان کورد این مناطق کوهستانی را به کوردان پیش کوه و پشتکوه نام برده اند که در دو طرف کوه های سلسه جبال زاگرس اسکان یافته اند. سلسله جبال زاگرس که کبیرکوه در آن واقع است از دلایل نامگذاری لور کوچک و بزرگ است که بخش دامنه ی مایل بر جغرافیای ایلام کنونی را پشتکوه که همان لورکوچک است نام نهاده اند و بخش دامنه ای مایل بر استان لورستان کنونی را لور بزرگ ذکر کرده اند. این طوایف بزرگ کورد(جنگروی و اوتری) که نیاکان اصلی کوردان فیلی هستند از دره گول مانرود به منطقه ای لور کوچک آمده اند.

در این کتاب در رابطه با ریشه و اصل کلمه ی فیلی چنین آمده است:

هوگوگروته ریشه و اصل کوردان فیلی را به ایلامیان باستان نسبت می دهد و در نوشته هایش عنوان می کند که هر وقت چهره ی کوردی فیلی را می بینم، در ذهنم قبایلی را که هزاران سال پیش از این زندگی می کردند، تداعی و زنده می گردد.

مستشرق روسی«گوریکوف» واژه فیلی را به قبایل ساکن در پشتکوه و پیشکوه  نسبت می دهد و آنان را فیلی می خواند.

این نیز در حالیست که شوبرل در نوشته های خود این چنین ذکر می کند: فیلیان از قبایل لوری هستند که در مناطق کوهستانی حائل در بین ترکیه- ایران، عراق- ایران سکونت دارند.

باستان شناس انگلیسی«لایارد» نام فیلی را به تمامی ساکنان کورد در منطقه پشتکوه اطلاق می کند.

همچنین جورج.ن. کرزون می گوید: تمامی ساکنین کوردستان فیلی می باشند.

قبایل کوردفیلی و ایلات آن:

1- ایل کلهر و تیره هایش: سوره میرِی، سیه سیه، زنگنه، باکول، قیماسی، میش خاص.

2- ایل ملکشاهی و تیره هایش: قی ، خمیس، روسگه، خوادا، کاظم بگ، حسین بگ، شکربگ، ملگه، کلوند، کناریوند، گراوند، خیرشه، کوکی، اما، سیرانه، مهر، کل کل، رسولوند، کنیاینه، باولگ، قیطول، خرزینوند، گلان، خلیلوند، جمعه، علی نظر، کور، شره میر، سیه گه، باوه پیرمحمد ، کلگه.

3- ایل بزرگ علی شروان شامل: صفروندی، داراوندی، حیدروندی، چراغوندی، خدرسنی – قیطول و گنجه است. ضمناً علی شروان دارای دو بخش است كه یك بخش آن در پایین تر از شهر بدره است و به علی شروان پایین معروف است.

4- ایل کوردلی: مرادخانی، سلیمان خانی، دیناروند، شکر بی کسی و گایرخورده.

5- طایفه کلاوای: گوراب علیا، لومار، باخله، نثار، بوربور، ورگچ، زاونی.

6- طایفه میش خاص(دوسان): پنج ستون، زرگوش، تیلاوندی، گرگاب و قچر.

7- ایل خزل: مرشوند، شمسه‌ينه‌وند، قلیوند، خضروند، خیروند.

8- ایل زویری: باخله و سیه سیه.

9 -ایل شوهان: بلیچ به فارسی بلوچ، سادات، صفر لکی، شرف، قیطول، گاوری، کلای وند، کرهرو.

١٠- ایل ارکوازی: چوارمورته، گردل، میسم، قیطولی، میمه، مؤمه، قرشوندی، ملک شوندی، بتی، کارشوندی.

11 - طوایف ایوان: چولگ، نرگسی و بان سیری.

12- ایل مالیمان(كلمی): بدانها قیطول و قیطول قیطاس و ملخطاوی مالیمان نیز می گویندو ریشه آنان از نام شخصی به همین نام بر گرفته شده است و طوایف: پیریی، کرمیر، بلارشک، کاکی، قمری و شکری بخشی از این ایل می باشند.

13- ایل موسی: کیخاوندی، نوشروانی.

14- ایل بل لک: گراوند، پیرانوند، تیخن، شهبازی، کوشکی، کاکاوند، رستمی، ایتوند، جتی، هاوند، غیاثوند، رماوند و زنگنه.

15- ایل هنی منی .

مورخ عثمانی«احمد جودت پاشا) در جلد نخست کتاب خود با نام تاریخ ترکان می نگارد: لور، بختیاری، گوران و لک از یک ریشه و دارای یک اصل می باشند و هریک از آنان نیز به اجزاء کوچکتری تقسیم می گردند و آنان ساکنان اصلی ایران می باشند.

کرزون یادآور می شود: سرزمین باستانی فیلیان از شمال تا کرکوک، از غرب به رودخانه دجله و فرات و از جنوب به خلیج فارس و از شرق نیز تا مناطق لورستان و بختیاری امتداد می یابد.



چکامه‌های جاویدان «ولی بیگانه»

 

alt

شفق/ ولي محمد اميدی کارزانی فرزند عظيم در سال 1301 هـ.ش در روستاي «كارَزان » از توابع شهرستان...

 

شيروان‌چرداول چشم به جهان گشود. وي در ميان زندگي بي‌‌آلايش ايلاتي و كوچ نشيني نشو و نما يافت. همين شيوه‌‌ي زيست ، بيشترين تأثير را در شعر او بر جاي نهاده است .

اميدي در سال 1326 با دختر عموي خود ازدواج نمود كه حاصل اين زندگي مشترك دو پسر و دو دختر مي‌‌باشد. وي در سال 1336 به گيلان‌غرب مهاجرت نمود و در روستاي علي‌خان‌آباد به كشاورزي مشغول شد ، سپس در سال 1352 براي يافتن كار به تهران رفت و در كارخانه‌‌اي مشغول به كار گرديد ، و بعد از 18 سال خدمت در سال 1371 بازنشسته شد . وی پس از سال‌ها دوری از زادگاه در تاریخ 12/10/1386 دار فانی را وداع گفت و در آرامستان بهشت رضای ایلام به خاک سپرده شد .

هوش سرشار ، طبع روان و قریحه‌ی ذاتی او سبب شد که قدم در وادی شعر نهد و در محافل شعری حضوری به هم رساند و با سرایش چکامه‌های بلند و سنجیده نام خود را در تاریخ ادبیات کردی جاودان نماید . امیدی چنان که به کرات تصریح نموده در شعر « ولی بیگانه » تخلص نموده است .

تا  ئه ڵ  بانم  بوو خاك  زه مانه

خه ڵك  بزانن  نام  ۆه لي  بيَتانه

شبانگاهان منزل پدري وي محفل شعرخواني شاعران بوده است . وي در اوان نوجواني با استماع شعر شاعران كلاسيك و متون كهن كردي نظير شاهنامه‌ي كردي ، شيرين وفرهاد ، بهرام و گل اندام ، حماسه‌‌هاي مذهبي و... بر دانش شفاهي خود افزوده و استعداد شاعري‌اش را پرورش داده است . لذا مي  توان اذعان داشت كه استاد واقعي اميدي همانا جلوه هاي طبيعت ، اشعار متقدمان و هوش سرشارش بوده است . طبعا از اين حيث از تأثيرپذيري زبان و ادب فارسي به دور بوده است .

شاعر ضمن برخورداري از اصالت زباني و سلامت بياني به سبب بالندگي در فرهنگ بكر منطقه اشعارش انباشتي از واژگان كهن و اصيل كردي است.

قالب اشعار

خصیصه و طبیعت بارز و برجسته‌ی شعر کردی بر تنوع و تکرار قافیه ، ضرب آهنگ کلام و موسیقی بیرونی و دورنی استوار است . امیدی با عنایت به این سنت ادبی ، شط خروشان کلام را در قوالب کهن کردی و متعارف ریخته و حتی در پاره‌ای موارد- که در ذیل بدان‌ها اشاره می‌شود – طرحی نو درانداخته و از قالب‌های ابتکاری بهره جسته است .

الف ) مثنوی

مثنوی قالبی  است ده هجایی که هر مصرع آن از دو دسته هجای پنج تایی تشکیل می‌شود درمثنوی کردی كيفيت هجا مد نظر نیست و عموماً مانند اوزان دوری پس از هر نيم مصرع مکث کوتاهی لازم است .

این قالب از قالب ‌های کهن و پرکاربرد شعر در کردستانات از گذشته تا امروز است اگر شعر « هرمزگان » را که در سال‌های نخست پس از اسلام سروده شده به عنوان کهن‌ترین سند قدمت زبان کردی مدنظر قرار دهیم
((موضوع این شعر از عکس العمل کردها در برابر حمله اعراب وتخریب معابد وآتشکده های آنها سخن میگوید. این شعر که بر روی پوست آهو نوشته شده است در نزدیکی منطقه جیشانه از محال شهرستان سلیمانی کشف شده وبه گفته تاریخ شناسان این شعر در حدود هزار وسیصد سال پیش سروده شده است وعده ای نیز بر این باورند که این شعر دارای قدمتی چندین هزار ساله است .)) می‌بایست این واقعیت را پذیرفت که مثنوی از قالب‌های کهن و بومی زاگرس نشینان بوده و هست  .

**هورمزگان رمان ئاتران کوژان
ویشان شارده وه گه وره ی گه وره کان
زورکار ئه ره ب کردنه خاپور
گنای پاله ئه هه تا شاره زور
شه ن وکه ینه کان وه دل به شینا
میرد ئازا اتلی وه روی هه وینا
ره وه شتی زه ر ده شت مانووه بی که س
به زه یی کانه ی کاهه ور مه زو هیچ که س

 

ترجمه:
معابد ویران وآتش ها خاموش شدند
بزرگ بزرگان خود را پنهان کرد
عرب ظالم ویران نمود
دهات تا شهرهای بزرگ
زنان ودختران را به اسارت بردند
دلیران در خون غلطیدند
آئین زردشت بی صاحب ماند
وبر کس رحم نکرد اهورا مزدا**

قاطبه‌ی آثار امیدی نیز دراین قالب سروده شده است هر چند که شاعر دراغلب موارد به چهارچوب مثنوی وفادار نبوده و با آوردن چند بیت مصرّع و حتی مردف در صدد افزایش آرایش کلام و گرایش به قوالب ابتکاری بوده است .

ب ) مثنوی – غزل

این قالب از نظر جایگاه قافیه ، همان مثنوی است اما همانند غزل کل مصرع‌ها را ردیفی مشترک به هم پیوسته می‌نماید این نوع شعر از قوالب ابتکاری و غیر معروف در شعر فارسی قلمداد شده است .   درصورتی که در ادبیات کردی به جهت کاربرد فراوان ، یک سنت ادبی محسوب می‌شود با این تفاوت که در پاره‌ای موارد درمثنوی – غزل‌های کردی ابیات مردف تنها در بخش آغازین یا میانی شعر آورده می‌شود نمونه این گونه قالب در اشعار سید یعقوب ماهیدشتی   ( ف 1292 هـ .ق ) ، ولی دیوانه ، خانای قبادی  و امیدی به وفور یافت می‌شود :

دايَم  طــووشـةوانـطَ  بــةزم  سـوَر  ئةو  خوةم

تـةوةن  بةردةيَ  دةس  ضاو  دوَر  ئةو  خوةم

وةنــةيَ  شــكاران  جايَ  بيَ  مةيَل  ئةو خوةم

مــةجـنـوون  سارايَ  دةيَشت  لةيَل  ئةو خوةم

وة  حــيلةيَ  نــةوفـلَ  بيَ  مـةيَلي  ئةو  خوةم

كةنـيـز  وة  عـرووس  جايَ  لةيَلي  ئةو  خوةم

مي توان به نمونه‌های دیگر درهمین دفتر به ابیات 9   تا   18 شعر « مةيَمط » ، ابیات 4 تا 6 شعر « دامان مانيَشت » و ... اشاره نمود .

ج ) توره ( torra )

« تورِ » در زبان کردی گویش فیلی به معنای رد و اثر ممتد است ؛ ظاهراً « توره » صفت نسبی این واژه می‌باشد اما از لحاظ ادبی به غزلی تمام مَطلع اطلاق می‌شود . این قسم شعر از قالب‌های کهن کردی گورانی است که شاعران بر خلاف غزل متعارف فارسی با آوردن قافیه‌های یکسان برای تمام مصرع‌ها ، فضای کاملاً موسیقایی و مطنطن و گوشنواز ایجاد می‌نمایند .  بسامد کاربرد این قالب به حدی است که مردمان این دیار خاصه درملکشاهی   مابین توره و سایر قالب‌ها تمایز خاصی قایل هستند .

سرتاسر دفاتر یارسان ( کلام سرانجام )   مشحون از توره‌های نغز و پر مغز است . از شاعران مفلق و توانا در گذشته می‌توان به عابدین جاف   ، ملا ولدخان گوران   ، ملا نجف  ، خانه داجیوند و از معاصرین می‌توان به فرهاد شاهمرایان از شاعران ملکشاهی اشاره نمود .

امیدی نیز به تبعیت از این سنت ادبی در پاره‌ای موارد توره‌های نغز سروده است اما توره‌های شاعر همانند استادان پیشین نظیر : ولی دیوانه ، بیسارانی ، خان الماس کندوله‌ای ، خانای قبادی و شاکه و خان منصور و ... کاملاً مستقل محسوب نمی‌شوند چه شاعر در آغاز ، میان و پایان مثنوی‌های از توره بهره جسته است نمونه‌ی بارز آن شعر « قلاقیران » است که در واقع از چند توره متشکل شده است یا قطعه‌ی آغازین شعر « طولَةم زةرد »  که يك توره ي سخته محسوب مي شود :

ئه ۆسا  ۆه  مه ێمت  شووق  و  سه رشار  بـوً(وً:و دونقطه)

ئـــاۆ  تولَةم زه رد  جـــاێ  مـارِت بار  بـوً

قـوو  قوو  سيَادان  زاك  وو  ته ۆار  بـوً

بريقه ێ  شاڵ  وو  شه نت  وو  قه تار  بـوً

ئــــرتبـــات  رِێه ێل  ســمكوو  سووۆار  بـوً

سه رحه د  نه  سه نجه ێ  مـــــه ردان  كار  بـوً

زمســــان  منته زر  فه سڵ  ۆه هار  بـوً

داێـم  كاره ۆان  سه فه ری شـــار  بـوً

زلَه ێ  مــــێ  ته لان  هزار  هزار  بـوً

ته ۆره ماڵن  جاێ  خان  و  خونكار  بـوً

 

 

 

د ) سه خشتی ( Sê xeşti )

از آن جا که این قالب ( سه مصرعی ) از قالب‌های منحصر به فرد بوده و ادبیات کردی را در بین تمام ملل ممتاز و و مجزا می‌نماید – برخی از محققان احتمال داده‌اند که این قالب در ادبیات ژاپن وجود داشته است  - می‌طلبد در باب آن افزون‌تر کنکاش نمود .

این قالب در میان روستائیان و ادب کلاسیک کرمانجی به مثابه‌ی بخش اعظم و عمده‌ی کردها رواج  تام و تمام دارد به عنوان نمونه :

ئةز  كـةلــيميَ  كانـيـمـالم

وة  ثيَ  تةرا  ئةز  دةنـالم

ناليَ  بةرخان  ئةز  دةكالم

(کانی مال)

هةر كةس  ياري  من هلطــريَ

مـارةك  وة سـةر  دل  بـطـريَ

دةرمـان  مةكـةن  با  بـمــريَ

(سهراب فرهادی)

 

هم اكنون نيز اين قالب شعری درمیان گویشوران سورانی نیز طرفدارانی پیدا نموده چنان که « دیلان »   از شاعران نوپرداز کردستان عراق ابیاتی عروضی در این قالب کهن سروده است :

ديـســانـةوة  نــةوروَزة ، بــةهــار  طـولَي  ئـالَة

شةونم  بة  قةتيسي لة سةر  ئةو  نيَرطـسة كـالَة

وةک  ضاوة  ض ضاويَ  كة بة فرميَسك  و كةذالَة

( دیلان )

در باب تمایز این قالب در کرمانجی و گورانی می‌توان به دو عنصر وزن و استقلال آن‌ها اشاره نمود . شعر سه خشتی درکرمانجی هشت هجایی و درگورانی ده هجایی می‌باشد از سوی دیگر این قالب درکرمانجی مستقل و بی دنباله است درصورتی که سه خشتي در ادب گوراني  در پیکره‌ی مثنوی‌های کردی ظاهر می‌شود . هر چند درپاره‌ای موارد این سه مصرعی‌ها بیرون از قالب مثنوی از استقلال معنایی نيز برخوردارند :

 

مةزانــم مــردن هــا دة كةمينم

توَم شعر شةنم وة سةرزةمينم

تا دمــايَ مــردن زنــدة بـمينم 

این قالب در ادبیات ملکشاهی توره نیز خوانده میشود

 سێ کۆر ژه سێجور ها پێشتِ پِده ر

یه کێ زێایی یه کێ سه رۆه سه ر

یه کێ بێڵاۆی ئاۆ ێه  کۆانێ'نگ  که ر

( ولی محمد امیدی )

اميدي به گونه اي استادانه اين قالب را احيا نموده و به نوبه‌ي خود حافظ اين سنت كهن و اصيل محسوب مي شود .

کاربرد سه خشتی در پیکره‌ی مثنوی ظاهراً به دلایلی چند می‌باشد از جمله : در آغاز کلام جهت تغییر آهنگ شعر و جذب مخاطب نظیر چند بیت آغازین شعر میمک :

 

شاعريَ  كي  بوو  نامة  نطاريَ

بضووطة  مةيَمط  خةوةريَ  باريَ

مــــةر  وةلي  مــةحــمةد  ئميَدي  فاميل

دةروَن  قـــــةتراني  سياتةر  ذة  قـــيل

قوَتةيَ  فةرات  و  دجلة  و  دةليايَ  نيل

 

در اثنای مثنوی ، عموماً‌ جهت آرايش كلام يا  انتقال از موضوعی به موضوع دیگر است که در این صورت با  اندکی توسع می‌توان آن را در حکم تجدید مطلع در قصیده دانست .   نظیر بیت 11 که در شعر « ثاشةلَ  ثيَةر  » آمده است :

جـةرخةيَ  دوختةران  ماوا  ئــاســـمان

ئةبـريق   سـيميـن  وة  تــوو ثــةرِنيَان

يةك  يةك  مــحةمةد  مـةنيان  وة دامان

 

در پایان شعر به مثابه ختم کلام است نظیر سه مصرعی‌هایی که در پایان اشعار « حةلةبضة» و « دةريايَ  بيَ  ثةيَ » آمده است :

خـــــالَان  هـــندوو   لـــةعـل  و دانةو  دورِ

تــةوَلةيَ  مةهنةكةيل  ئاهوو  ذة  طةل  برِ

تةمام   كةفتةو دةس  حةسةن  خان  قولَدرِ

در سایر موارد صرفاً جهت آرایش کلام است .

امیدی علاوه بر قالب‌های یاد شده که از قوالب کهن ، رسمی و پرکاربرد کردی هستند به قالب‌های ابتکاری و تفننی دیگر عنایت داشته است مانند تکرار مصرع « وة جةمالَ ثاك محةمةد سةلَةوات » در شعر « ثاشةلَ ثيَةر » و یا تکرار مصرع « هةيَ سةردار ئيَلَ ئةركةوازي هةيَ » در شعر « دةريايَ بيَ ثةيَ » که با اندکی تسامح می‌توان آن‌ها را در قالب مسمط – ترجیع ، قلمداد کرد اما در واقع نمی‌توان بر هیچ کدام از توسعات قالبی ، نامی نهاد چه فقط یک شاعر بدان طبع آزمایی نموده و رواج عام نیافته است .

درونمایه و خصایص شعری

بخش عمده‌ی آثار شاعر در وصف رشادت‌های مرزداران کُرد در نبرد با اعراب و بعثی‌ها ، بزرگان دین و شخصیت‌های تاریخی است از این جهت می‌توان با اندکی تسامح این قسم اشعار را در نوع حماسه‌ی تاریخی – دینی نظیر خاوران نامه‌ی ابن حسام و شهنشاهنامه‌ی صبا طبقه بندی نمود نه حماسه‌ی اسطوره‌ای و پهلوانی مانند شاهنامه ؛ چه هیچ یک از خصایص حماسه‌ی ملی دراشعار امیدی دیده نمی‌شود .

البته امیدی با به کارگیری اغراق ، مفاخره و زبان مطنطن سعی نموده اشعارش را به حماسه‌ی ملی نزدیک گرداند اما در واقع مفاخره از فروعات حماسه است .

بنای مفاخره بر اغراق در باب صفات نیکو و برجسته می‌باشد که شاعر در صدد  است خود را انسانی مافوق طبیعی قلمداد کند .   چنان که امیدی می‌گوید :

 

شاعريَ  كي  بوو  نامة  نطاريَ

بضووطة  مةيَمط  خةوةريَ  باريَ

مــــةر  وةلي  مــةحــمةد  ئميَدي  فاميل

دةروَن  قـــــةتراني  سياتةر  ذة  قـــيل

قوَتةيَ  فةرات  و  دجلة  و  دةليايَ  نيل

مفاخره در اصل برشمردن صفات جنگجویانه و ذکر رشادت‌های پهلوانان است   نظیر آنچه شاعر در باب دلاوری ‌های نیروهای عشایر کرد و ایل خود در رویارویی و مصاف با اعراب و بعثی‌ها در اشعار گولم زرد ، میمک و جنگ چچان آورده است .

باری این طبقه بندی ( حماسه‌ی تاریخی –دینی ) خالی از نارسایی و نقص نیست چه

بخش دیگر اشعار را که می‌توان در نوع ادبیات غنایی (Lyric ) طبقه بندی نمود اين اشعار عموماً مشتمل بر مضاميني چون حديث نفس ،‌ وصف طبيعت ،‌عشق و علاقه به وطن ،‌مناجات و ...مي باشد .

به گمان راقم سطور مناسب‌ترین نامگذاري و طبقه بندی در حق اشعار امیدی همانا عنوان چکامه ( Ballad ) است . چکامه به نوعی شعر روایتی در دوران ساسانیان اطلاق ‌شده است که شاعر به روایت داستان عشقی یا شرح جنگ و دلاوری پهلوانان می‌پرداخته است از این رو چکامه شباهت خاصی به بالاد در ادبیات انگلیسی ( در قرن 12 و 11 . م ) دارد . بالاد از لحاظ منشأ و پیدایش بر دو گونه است : بالاد عامیانه ( Folk ) که مکتوب نیست و سینه به سینه نقل شده و شاعر معینی ندارد . دوم بالاد ادبی ( Litreraey) که شعرا با الهام از بالاد‌های عامیانه سروده‌اند .

شهرت امیدی را باید مرهون سادگی بیان ، پرهیز از تصنع و خلق تصویر‌های آشنا ، ایجاز گویی و پرهیز از اطناب دانست . به طوری که بسیاری از اشعار او که از ناب‌ترین احساسات انسانی نسبت به وطن ، طبیعت ، اجتماع و ... سرچشمه می‌گیرد مورد استقبال عموم واقع شده است .

شاعر در مناسبت‌های مختلف عموماً اشعارش را از بر می‌خوانده است از این رو تقدیم و تأخر و تکرار و گسستگی‌هایی در ابیات منظومه‌هایش پدیدار شده است که مصحح کوشیده است با نظارت شاعر و ارشادات ویراستاران ، در میان این قطعات وحدت ایجاد نماید . از سوی دیگر برخی ابیات شاعر با اشعار عامیانه و فولکلور پهلو می‌زند .

بیان و بدیع

از آن جا که چکامه و حماسه متضمن خبر و رخداد مهم وبزرگی است دیگر چندان شاخ و برگ و آرایش کلام و صنایع بدیعی ضروری به نظر نمی‌رسد از سوی دیگر شاعر معتقد به بیان طبیعی ، طبع خداداد و پرهیز از تکلف و تصنع و لفظ پردازی‌های ادیب مآبانه است چنان که می‌گوید :

ذة شعر و هونةر دةس نةطوشانم

هـةرضـط خـودا دا من ئةو رِشانم

با این  وجود شاعر خوش قریحه از صنایع لفظی و معنوی بسیار ، جهت آرایش کلام بهره جسته که به اختصار به  مهم ‌ترین آن‌ها اشاره می‌شود :

 

التفات

التفات یا خطاب شاعرانه ( Apostrophe ) دراصطلاح ادب صنعتی است که به موجب آن شاعر یا نویسنده دراثنای بیان مطلب ، از غیبت به خطاب توجه کند یا از خطاب به غیبت و در پاره‌ای موارد به متکلم متوجه شود .

ولی محمد با استادی خاصی دراشعار « شةونم ئةسر » و « بيَذةن و مةنيجة »  این صنعت را به کار برده است .

اغراق

اغراق یا بزرگنمایی درواقع جزء ذات انواع شعر حماسی است و شاعر به تبعیت از این سنت در سرتاسر اشعار از این صنعت بهره جسته است :

بــيلا  بـواريَ  ئةور  خويَن وة ناز

طولَ  زةخم  لالَة ثةرِة  كرديَة واز

یا :

مةيَمط وارانة ذة خرمةيَ طولة

بــاسي بــردنـة تا شــتــر مــلة

استعاره

در شعر امیدی پدیده‌های طبیعی چون کوه ، رود ، دشت و درخت جان و حیات دارند و به گفتگو برمی‌خیزند مانند تشخیص در بیت زیر :

« قـــلَارِةنطَ » نـــوورِيَ  وة  رِوَ نازةوة

« مانيَشت » وةيَ  كراس  يـةقة وازةوة

استعاره ها‌ی مصرحه‌ی او گاه تلمیح گونه و ذهن برای فهم آن نیازمند تأمل و تلاش بیشتری است چنان که در ابیات زیر « سپاه اسکندر » استعاره از مژه‌های یار است :

 

شــــووقي  بان  سةروةن   بريقةيَ  ئةقراج

سثايَ  ئسكةندةر  ذة  خوةر  مةسةن  باج

تـــيثارِايَ  بذانطَ  وة  تماشايَ  خوةر

ذةو  بوونة  واتم  سثايَ  ئسكةندةر

تشبیه

توصیفات شاعر دقیق و رنگارنگ و تشبیهاتش ملموس و آشنا و زود فهم است :

مِ  لــةيَ  تةيَرانة شـــار  مةركةزة

ثةردةيَ  دلَةطةم  ثةرِةيَ  قاقةزة

ســـفيَد  تــر  ذة كورك  مازيَ  بةتانة

جــايَ  نيش  قـةلَةم  تورِةيَ  خةتانة

 

تلمیح

تلمیحات مکرر شاعر به آیات و احادیث ، اشارات صریح به اساطیر و پیامبران و امامان و آگاهی از رخداد‌های متعدد تاریخی ، جملگی حکایت از اشراف نسبی شاعر به دانش‌های زمان خود می‌نماید چنان که می‌گوید :

شةرت بوو ضوَ  شاثوور  نةقاش  كاري كةم

زيَـــد و  زاخــــانــــت  وة مـــراوري  كـــةم

یا :

ضوَ  كةفتم  لة  دام دةورةيَ  زةمانة

قسةيَ  طةرشيَوةس حيلةيَ  هوومانة

 

گورانی و زبان شعری

محقق است که کردی گورانی یکی از کهن‌ترین و شیوا ترین زبان‌های ادبی درمنطقه بوده که دیرزمانی نقش زبان شعری و ادبی در میان گویشوران متعدد کرد زبان در کوهپایه‌های زاگرس نظیر : لر ، لک ، کلهر ، جاف ، فیلی و ... از دزفول تا همدان از همدان تا کرمانشاهان و لرستان و ایلام و سنندج و شهرزور ، مندلی و خانقین و کرکوک ایفا نموده است .

اکوپف از گوران شناسان برجسته معتقد است که تمامی باشندگان اردلان ( سنندج ) و ولایات تحت قلمرو آنان نظیر جوانرود ، مریوان ، اورامان و همچنین کردهایی که در کرمانشاهان می‌زیند نظیر کلهرها ، ایوانی ‌ها ، کندولی‌ها ، سنجابی‌ها و حتی دیگر گروه‌های مردم جنوب کردستان در کل از یک نخستینه به نام گوران هستند .   بر اساس مدارک و مستندات متقن نظریه‌ی ظهور و رسمیت گورانی در نخستین سده‌های دوران اسلامی و پیش از فارسی دری ، صورت نهایی را پذیرفته است . کشف شعر هرمزگان در سال 21 هجری و اشعار بهلول ماهی در قرن دوم هجری ، خود گواه این مدعاست .

در باب علل برآمدن و بالیدن کردی گورانی عموماً ظهور دو سلسله‌ی کرد تبار حسنویه و بنی عیار و حمایت آنان از زبان گورانی درغرب کشور ( ایلام ، کرمانشاهان ، لرستان و ... ) و صبغه‌ی آیینی گویندگان ( اهالی یارسان ) اشاره می‌شود چنان که سرهنگ دودان در قرن چهارم می‌گوید :

سةرهةنط دةودان سةرهةنط دةودان

ئةز كة نامـمةن ســةرهــةنط دةودان

ضةنيَ ئيرمـانـان مةطيلم هةردان

مةكــووشم ثـةري ئايين كوردان

ترجمه : نام من سرهنگ دودان است با جمعی از یاران و مریدان جهت گسترش و احیای دین کردها درمنطقه کوشش می‌نمایم .

اما این تمام واقعیت نیست آن چه از نظرها پنهان مانده و بدان پرداخته نشده است ریشه‌ی این زبان درادوار گذشته و پیش از اسلام است . تاکنون ، ادباي سنتي بر اين باور بوده اند که فارسی دری ادامه و تحول یافته‌ی زبان پهلوی است اما دانشمندان معاصر با بازخواني منابع معتبر و دلايل متعدد اين نظر را مردود دانسته اند .   استاد ذبیح الله صفا و دکتر ناتل خانلری معتقدند که زبان عامه‌ی مردم مغرب و شمال ایران در قرون اول اسلامی ، پهلوی و لهجه‌های نزدیک بدان بوده .... و اصطلاح پهلوی یا فهلوی به زبان‌ها یا گویش‌های محلی که با زبان رسمی و ادبی فارسی متفاوت بوده اطلاق شده است .

شیرویه بن شهردار و ابن فقیه همدانی ( درقرن سوم ) هفت شهر را پهلوی دانسته‌اند که عبارتند از : همدان ، ماسبذان [ شهر فعلی ایلام بخشی از آن بوده ] قم ، ماه بصره [ نهاوند ] صیمره [ نام شهری باستانی دراستان ایلام ] ماه کوفه [ دینور ] و کرماشان . وی سایر شهرها را نظیر : ری ، اصفهان ، کومش ، طبرستان ، خراسان ، سگستان ، کرمان ، مکران ، قزوین ، دیلم ، طالقان را پهلوی ندانسته است .

دیگر آن که پرویز اذکایی که درحوزه‌ی بابا طاهر شناسی و زبان‌های غرب کشور سی سال پژوهیده است اذعان می‌دارد که کردی رکن رکین مادی میانه ( فهلوی ) است و نباید بنیاد این زبان و گویش‌های آن را جدا از فهلوي انگاشت .

از همه مهم تر شمس قیس رازی مؤلف المعجم ( قرن هفتم ) از علاقه‌ی وافر اهالی عراق عجم ( بلاد پهلویون = غرب کشور ) به زبان و اشعار پهلوی و بی اعتنایی آنان به زبان فارسی دری شگفت زده می‌شود که چگونه مردمان این ديار از عالم و عامی شیفته‌ی ابیات اورامی ( يكي از چهار گويش گورانی ) می‌باشند و هيچ يك از غزل‌هاي فارسي دري براي آن ها جذاب نيست مگر :

لحن اورامن و بیت خسروی

زخمه رود و سماع خسروی

همو درجای دیگر اذعان می‌دارد : « خوشترین اوزان فهلویات است که ملحونات آن را  اورامان خوانند . »

با این تفسیر هیچ شکی در باب پیوند ، وحدت و یگانگی گورانی با پهلوی باقی نمی‌ماند و گرنه چگونه ممکن است درمیان گویش‌های متعدد زبان کردی تنها توفیق معیار شدن برای گوراني فراهم شده باشد مگر این که گوراني در گذشته‌های دور زبان ادبی یا رسمی بوده و پس از گذشت سال‌ها و سیر تطور زبانی ، صیقل خورده و به عنوان زبان پخته و مهذب ، در دوران اسلامي نيز  پذیرش عام یافته باشد .

افول این زبان کهن در اواخر قرن سیزدهم هم زمان با ظهور کردی سورانی در مرکز و کرمانجی درشمال مصادف است که البته هنوز هم عده اي بدین گویش كهن طبع آزمایی می‌نمایند  هر چند كه رونق آن  چون گذشته نیست .

امیدی نیز از آن دسته از شاعران وفادار به این زبان کهن می‌باشد که با استماع دواوین کردی نظیر شاهنامه کردی ، خسرو و شیرین ، خاصه اشعار ولی دیوانه و اقامت درمحل زیست گویشوران گورانی به غنای واژگان و زبانی خود پرداخته است .

در ساختار و نحو اشعار ولی محمد  رد و اثری از ارگاتیو ( ergative  ) و ضمایر مؤنث و مذکر که از خصایص بارز گورانی است دیده نمی‌شود و از سوی دیگر نشانی از گویش شاعر ( خزلی ) نیز به جز در سطح واژگان شاذ یافت نمی‌شود .

در واقع امیدی را می‌توان آخرین حلقه‌ی پیوند بین کردی گورانی و جنوبی ( فیلی ) محسوب نمود چه شاعر به خوبي توانسته است با به کارگیری واژگان و خصایص زبانی مشترک در گویش‌های عمده‌ی جنوبی با محوریت گورانی نخستین گام را در جهت معیار سازی کردی بردارد .

نياكان ما ، در عصر ارتباطات محدود و نبود مراكز فرهنگي و انجمن هاي ادبي در ميان انبوه گويش هاي كردي ، گوراني را به عنوان زبان ادبي برگزيدند كه به نوبه‌ي خود اقدامي درخشان و پيشرو در آن دوران محسوب مي شود از اين رو اميد مي رود که کرد‌های جنوب با تکیه بر این تجربه‌ی موفق دگر بار به زبان معیاری بیندیشند و بکوشند یکی از گویش‌های‌ بالیده‌ی‌کردی را که حائز سه ویژگی غنای زبانی و ادبی و گویشوران انبوه و پشتوانه‌ی سیاسی و اقتصادی و فرهنگی باشد به عنوان معیار برگزینند و با بهره گیری از گنجینه‌ی پایان ناپذیر گویش‌های کردی بی هیچ انحصار و فخرفروشی و تعصب ، فضاهای خالی واژگانی و نحوی را پر کنند تا از سویی آن زبان به غنای بی نظیر برسد و از سوی دیگر سایر گویشوران در آن سهیم باشند و احساس غربت و بیگانگی بسیار نکنند و بتوانند به آسانی یا با اندکی کوشش نظیر تجربه‌ی درخشان کردی گورانی با آن ارتباط برقرار کنند .



در میان مردمان ایل که لیمه و خه ۆاس(شعر و شاعر)از اهمیت و جایگاه ویژه ای برخوردار بوده و اغلب اشعارشان را به زبان خود

میسرایند.شعرهای رایج در میان مردمان ایل ملکشاهی شامل مضامین عشقی،عرفانی اخلاقی اجتماعی و حماسی . طنز میگردد و علاوه بر شعر نقل داستان و حکایات آموزنده که از گذشتگان به ارث رسیده مرسوم میباشد و هرگاه فرصتی حاصل آید به نقل امثال و حکایات میپردازند.صدیق الدملوجی در اینباره مینویسد:

ملت کرد با اختلاف طبقاتی که دارد حماسه سرایی و جلسات شب نشینی و افسانه شنیدن را بسیار دوست دارد،کسانی هستن که با آواز خوش داستانها و افسانه ها را میخوانند،سروده های جنگی و عشقی و جز آنها را ،دسته ای از انان در مجالس خاصی که جهت خواندن شاهنامه ترتیب میدهند شرکت کرده و بدینوسیله شبهای خوشی را میگذرانند و بعضی از آنه بسیاری از داستانهای شاهنامه را حفظ اند.


 در اینجا قسمت هایی از شاهنامه کردی که توسط شاعران کهن این دیار وسایر مناطق کردنشین سروده شده است را می آورم این شعرها توسط تعدادی ازدوستان،بارجوع به شاعران گرانقدر این دیار که هنوز تعدادی از این ابیات را به یاد داشته اند صورت گرفته است .

شاهنامه کردی اثری گرانقدر که تمام شاهنامه فردوسی و بعلاوه  از زمان محمود خان تا جنگهای نادرشاه را در بر دارد که تا سالهای نه چندان دور نسخه های آن در بازارها به خصوص بازارهای عراق یافت میشد.......به امید پیداشدن و احیاءاین اثر گرانقدر....

از تمامی کردها به خصوص ملکشاهیان این خواهش رو دارم که با رجوع به ریش سفیدان وشاعران طایفه یشان،گامی در جهت درست کردن فرهنگی مدون از کلمات،ضرب المثل ها،شعرهای شعرای قدیمی،هوره و...کردی بردارند.و مارا در جهت کامل کردن این اثرها یاری کنید...


این شعر قسمتهایی از یک شعر بزرگ بوده که تونستیم اون رو گرد آوری کنیم و مربوط به درختی است که شاهد جنگ های ایران وتوران  و نیز شاهد کشته شدن رستم و شغال به دست هم بوده است.با تشکر از نادر جعفر زاده از طایفه گَلان ملکشاهی


یه چیز دیگه قبل خوندن حتما قسمت راهنمای زبان  کردی رو بخونید.


 

دارِ هونه ڕمه ن(درخت هنرمند)

ئِمروو را'نگه م  که فت ئاۆ پاێ دِره ختێ                                     قه ساسان پووشێان ژه که ڵ پووش ره ختێ

امروزدرمسیرم به درختی رسیدم                  غم زمانه قامت بزرگش را پوشیده بود          

-------------------------------------------------

  سه ردِ  که ێکِشان  فه ڵه ک به رده  بوً(وً:ودونقطه)                         پا مِح که م  ده ێ  قه هرِ زه مین که رده بوً  

        دِڵ ده ێ هِشاره ێ  رووژِ  مه رده بوً

تمام هستیش رفته بود/پایش محکم در زمین فرورفته بود/وبااشاره ازروزمردن یار حکایت میکرد

-------------------------------------------------------

په ڕسێام  له ێ  دِره ختِ،به رزِ  هونه رمه ن

مِن  له تو پِرسِم    ،    تاریخِ ساڵ  چه ن؟

ازدرخت بلندهنرمندپرسیدم؟ازتومیپرسم ازگذرزمان  وتاریخ گذشته؟

-----------------------------------------------------

ۆِت: هه فتا هِزار ساڵ نِماێگاۆ  حِساۆ   

         جاێ نِماۆ له  فه رشِ کِناچه ێ کِتاۆ

گفت:هفتادهزارسال چیزی نیست/کتابهای بزرگ گنجایشش راندارند

--------------------------------------------------

  هه فتا هِزار ساڵ نِمه چوو ژه ۆه ر

           توو نازِ  ته ێۆه ت  مه ره نجوو خاته ر

هفتادهزارسال قابل چشم پوشی نیست/اگربگویم آزرده خاطرخواهی شد

---------------------------------------------------

دو ڵ دوڵِ  ئه لی  بێ ناڵِم دیمه

  تیرێ  ده سه رکه شِ شه نقاڵِم دیمه

دُل دُل علی را هنگامیکه بدون نال بوده دیدم/درآن هنگام من به اندازه تیر کمانی بودم.

------------------------------------------------

مه نیشتاۆ شاخه م  مه ێگه لان گه ل  دا

  هه ر گه لێ  ۆه ر  کِرد،ۆه سێسه د  په ل دا

برشاخه هایم انبوه پرندگان مینشستند/هردسته ای برسیصد شاخه ام مینشست.

--------------------------------------------------

مه نیشتاۆ شاخه م  ته ێرێ  ژه  ته ێران

گا سه ێرِ شاخه،گا ته مه ناێ چووڵ،گاجا  ۆ ه ۆ  تیرماچِ په رِ باڵ  مه شوور

بر شاخه ام پرنده ای ازپرندگان مینشست/گاهی به شاخه ام مینگریست،گاه تمنای فداشدن و وصال,گاه

------------------------------------------

     سه ردی، سه حه ران تووقی سا'نگه م بوً

         هه ف فه رسه خ  به رزی  بِڵه نی  پا'نگه م بوً

سایه ام همچون سردی سحران خنک /وهفت فرسخ بلندای من بود

--------------------------------------------------

یه تیرِ کێه  ێه ێ  ده روًنِته؟

     کام حاکِم  شه ریکِ  ده ێنِ  خوًنِته؟

ازش پرسیدند...این تیرکیست دراین درونت؟این اثر مال چه زمانی است؟

-------------------------------------------------

یه شوونِ  کێه  چوً  شوونِ قوڵه'نگِ  فه رهاێ ئِنزاره؟

   سووماێ  خۆه ا ژه ێ  ژه ێ  روً،ژاۆ روً دیاره؟

این اثر یادگار چه کسی است که یادآور اثرکولنگ فرهاداست؟و پرتو خورشید ازهردوسویش معلوم است؟

-----------------------------------------------

ۆت:په ریت  بووۆاچووم مِ داره ێ له'نگِم

  ژه رووم  وو  ئه جه م  مِ  نامه ێ جه'نگِم

گفت:برایت خواهم گفت من درخت ازکارافتاده ای هستم؟یادگار و نظاره گر جنگهای روم و عجم بوده ام

------------------------------------------------------

 

...........................................................ادامه دارد

 مارو از نظراتتون محروم نکنید



کردی ملکشاهی؟


 

گویش کردی ایلام یکی از گویش های زبان کردی است و به عنوان گونه ای از گویش  کردی جنوبی در کنار گونه های کلهری،سنجابی و لکی قرار دارد.این گویش را«فیلی» نیز می نامند و گویشوران آن عمدتاً در استان ایلام و نیز مناطق کردنشین جنوب شرقی عراق ساکن هستند.


ظاهر سارایی گویش های کردی را بر حسب موقعیت جغرافیایی به شرح زیر تقسیم کرده است


کردی شمال غربی

که شامل گویش کرمانجی و فروع آن است.این گویش در مناطق کرد نشین ترکیه،سوریه،بخش های از کردستان عراق،آذربایجان ایران و شمال خراسان،مناطقی از جمهوری های شمالی مانند:ارمنستان،آذربایجان،گرجستان و ترکمنستان رایج است.

 کردی شمالی

 که شامل گویش سورانی و شعبات آن است و در کردستان عراق و ایران و بخش هایی از استان کرمانشاه و آذربایجان غربی بدان تکلم می شود.

 کردی مرکزی

که شامل گویش هورامی است و گویشورانش در اورامانات ایران و عراق پراکنده اند.

 کردی جنوبی

که شامل کلهری،ایلامی و لکی است.

 گونه های کردی جنوبی

 کردی ایلامی گویش عمده مردم استان ایلام از جمله طوایف عمده و قدیمی آن است که با اندک اختلافاتی در شهرهای ملکشاهی ،ایلام،مهران،سرابله،بدره،بخش های عمده ای از نواحی جنوبی استان مانند دهلران،دره شهر،آبدانان و مناطقی از کشور عراق نظیر مندلی و خانقین بدان تکلم می شود.

کردی کلهری که در کرمانشاه و مناطقی از استان ایلام،از جمله شهرستانهای  ایوان و شیروان چرداول و بخش چوار رایج است و با گویش کردی ایلامی اندکی تفاوت دارد

  لکی این گویش در سطح نسبتاً گسترده ای در استان های لرستان،کرمانشاه،همدان و بخشهای از ایلام گویشوران بسیاری دارد.این گویش اغلب به اشتباه لری یا شعبه ای از آن  قلمداد شده است.

نظام آوایی،واژگان و نحو و نیز سنتهای فرهنگی و بسیاری از ویژگی های دیگر نشان می دهد که لکی گویشی اصیل و برجسته از کردی است.

 جستاری در باب کردی ایلامی

 کردی ایلامی که گاه آن رافیلی نیز نامیده اند در بیشتر مناطق استان ایلام رایج است. واژه فیلی در بین مردم ایلام معروفیت بسیار ندارد. این را کردهای ساکن عراق به مناسبت سلطه والیان لرستان موسوم به فیلی بر ایلام،رواج داده اند و آن از مقوله مجاز خاص و عام است.

(سارایی)

گویش فیلی دارای لهجه های گوناگونی است که مهمترین آنها عبارتند از

 

ملکشاهی در شهرستان های ایلام و مهران.

 

خزلی در بخش های از شهرستان شیروان چرداول.

 

آبدانانی در شهرستان های آبدانان،دهلران و دره شهر.

 

ایلامی در شهرستانهای ایلام،مهران،شیروان چرداول.

 

بدره ای در بخش بدره از شهرستان دره شهر.


 

 

 

 

زبانهای ایرانی گروه ″ ایران غرب ″

 

درباره زبان كردی و  منابع تارییخی آن

غالب مستشرقین زبان ″ مید″ ی را ریشه زبان كردی و از شاخه های آن به شمار می آورند . مینورسكی و مار با آنكه از دو راه متفاوت رفته اند اما به نتایج كاملا مشابهی رسیده اند ، از دید هر دو محقق سهم مدی ها ( مادها ) در تكوین نژادی كردها مسلم به نظر می رسد . مینورسكی بر این عقیده است كه تمام لهجه های بازمانده در زبان كردی از زبان پایه قدیم و نیرومندی نشات كرده اند و آن زبان مادی است . بعضی از دانشمندان را عقیده چنان است كه گاته ی زرتشت به زبان ″ مادی ″ است و نیز برخی برآنند كه زبان كردی كه  یكی از شاخه های زبان ایرانی است از باقی مانده های زبان ماد است .

طبری و ابن خردادبه و اصطخری به تفصیل از كردها نامبرده اند ″ كردو ″ به فتح كاف و زیادتی واو به زبان آشوری به معنای مقاتل و شجاع آمده است و در یكی از كتیبه های سرجون ملك آشور كه به خط میخی آشوری است لغت ″ كردو ″ یا ″ كاردو ″ به همین معنی استعمال شده است و بعید نیست لغت ″ گرد ″ به معنی شجاع نیز از همین اصل باشد .

دانشمند بزرگ آذربایجان احمد كسروی  در مقاله ی   كردها و لر ها  را   از   یك تبارند   می نویسد : ″ همه ی طایفه هایی كه در كوهستان های غربی ایران از حدود آسیای صغیر تا خاك فارس نشیمن داشته به نام های گوناگون كرد و لر و بختیاری و بهمئی و دیگر نام های خوانده می شوند در آغاز  اسلام   همگی این طایفه ها  جز نام   كرد نداشتند و تا آنجا   كه دانسته ایم نام ″ لر ″ نخستین بار در كتاب های اصطخری و مسعودی   دیده می شود مسعودی ″ اللریه ″ را گروهی از  كردان شمرده و اصطخری  هم از ″ بلاد اللور ″ سخن می راند . ″

 

پرفسور سایس می گوید : مادها عشایر كرد بوده و در شرق ( غرب ایران امروز ) سكونت داشته اند و ولایات آنها تا جنوب بحر خزر ادامه داشته و زبان آنها آریایی و از نژاد خالص  آریایی هستند . سیسیل . جی . ادموندز می گوید : به گمان من بنابر جهات و موجبات جغرافیایی و زبان شناسی می توان گفت كردهای امروز نمایندگان مادها و سومین سلطنت بزرگ شرق هستند .

 

دار مستتر می گوید : اوستای زرتشت به زبان مادی نگاشته شده است . مینورسكی می گوید : هر تحقیقی در مورد كرد و زبان كردی باید مبتنی بر ماد و زبان مادی باشد . برخی مورخان و زبان شناسان كرد از جمله پرفسور محمد امین زكی بیگ ، توفیق وهبی ، دكتر محمد امین اورامانی با مقایسه واژگان اوستای زرتشت و زبان كردی امروز مدعی هستند كه زبان كردی در مقایسه با زبان فارسی به اوستای زرتشت نزدیك تر است . زرتشت در سال ( 660 ق . م ) در ارومیه  1   امروزی به دنیا آمده و در همان جا نیز بزرگ شده است . دكتر بهزاد خوشحالی می گوید : زبان كردی از زبان های غنی و زنده ی جهان بوده از لحاظ آهنگ و سبك و صوت تنها یك رقیب در كنار خود می بیند وآن زبان فرانسوی است .

 

با مقدمه ای بر تعریف زبان و ریشه زبان كردی كه در بالا ذكرشد به سراغ لهجه های زبان كردی می رویم و ابتدا به این سوال پاسخ می دهیم كه عوامل به وجود آورنده لهجه ها در زبان كردی چه چیزهایی هستند ؟ یكی از عوامل مهمی كه سهم عمده ای در بوجود آمدن لهجه های گوناگون زبان كردی داشته است عامل جغرافیایی است ، شاهد زنده بر مدعای ما نوع و كیفیت تاثیر زبان های تركی ، عربی و فارسی بر مناطق مختلف كردنشین است به گونه ای كه میزان تاثیر این زبان ها در مناطق مختلف كردستان یكسان نیست . تجزیه ی كردستان در قرن هفدهم و متعاقب آن در قرن بیستم می تواند یكی دیگر از عوامل بوجود آوردنده ی لهجه های كردی باشد . وقتی یك كرد كرمانج حرف می زند شما متوجه می شوید كه زبانش تحت تاثیر زبان تركی قرار گرفته است اما وقتی یك كلهر حرف می زند شما متوجه می شوید كه لغات فارسی در زبانش بكار می برد و زبان او تحت تاثیر زبان فارسی قرار گرفته است . حال به بررسی گویش های زبان كردی می پردازم از آنجا كه زبان شناسان ، شرق شناسان و مورخان غیر كرد و بسیاری از دانشمندان و زبان شناسان كرد به تقسیم بندی های گوناگونی از زبان كردی و گویش های آن پرداخته اند و تقریبا تقسیم بندی مشابهی را عنوان كرده اند  به تعدادی از این نمونه ها اشاره خواهم كرد و در پایان به  تقسیم بندی خویش  از زبان كردی می پردازم ،امید آن دارم كه مورد قبول  خوانندگان و زبان پژوهان گرانسنگ  قرار گیرد.

 

مینورسكی زبان كردی را به لهجه های مختلف تقسیم بندی می كند :

2- زبان جنوب شامل : كرمانشاه – سنندج و   2 -زبان شرق شامل : سلیمانیه – مهاباد

3- زبان غربی كه شامل منطقه خاصی نیست و در سراسر كردستان متداول است

ایرادی كه به تقسیم بندی مینورسكی وارد است این است كه او لهجه ها را فقط بر اساس موقعیت جغرافیایی تقسیم بندی نموده است

.

امیر شرف خان بدلیسی به استناد به دستور زبان ، زبان كردی را به چهار دسته تقسیم بندی كرده است :

1- كرمانجی  2- سورانی  3- كلهری  4- لری


توفیق وهبی ، زبان كردی را مركب از لهجه های زیر می داند :

1- كرمانجی

الف : كرمانجی شمال از شاخه های زیر بوجود آمده است . بادینانی – بوتانی – آشتیانی – حكاری و بایزیدی

ب : كرمانجی جنوب از شاخه های زیر بوجود آمده است . مكری – مهابادی – سورانی – اربیلی – سلیمانیه – كركوكی – سنندجی و اردلانی

 

2- لری شامل : بختیاری – لكی – فیلی – كلهری و ممسنی

 

3- گوران شامل : باجلانی – كاكه یی – زنگنه و هورامانی

 

4- زازایی

ایرادی كه به تقسیم بندی توفیق وهبی وارد است این است كه در دسته بندی لهجه كرمانجی جنوب ″ مكری و مهابادی ″ و ″ سلیمانیه و كركوك ″ و ″ سنندجی و اردلانی ″ به هم آمیخته تفاوتی چندان در میان آنها دیده نمی شود .

 

پرفسور محمد امین زكی بیگ می گوید : لهجه های زبان كردی چند دسته اند بزرگترین آنها لهجه كرمانجی است ، به استناد به كتاب شرفنامه ملت كرد را چهار دسته می داند . كرمانج – كلهر – گوران – لر .

استاد خال زبان كردی را به چهار دسته تقسیم می كند:

 

1- زازا

2- كرمانجی راست شامل : سورانی – بابانی –مكریانی – اردلانی – كلهری – گورانی

3- كرمانجی چپ شامل : شمالی – بوتانی – بادینانی – حكاری – بایزیدی – شمدینانی

4- لری شامل : بختیاری – لكی – فیلی

ایرادی كه به این تقسیم بندی وارد است این است كه گورانی و كلهری خود گویش های مستقل هستند و در زیر شاخه كرمانجی راست نمی گنجد .

در پایان تقسیم بندی های زبان كردی باید گفت كه غالب زبان شناسان بر وجود چهار لهجه اصلی زبان كردی اتفاق نظر دارند .

 

بررسی فونتیك ( Phonetic ) ، گرامر و كلمات كردی مبنای علمی برای تقسیم بندی گویش های كردی است بر همین اساس و با كمك از نظریات و تحقیق پژوهشگران ، زبان شناسان ، مستشرقین و مورخان كه در بالا ذكر تعدادی از آنها آمده است زبان كردی را بر چهار گویش عمده و اصلی تقسیم بندی می نمایم و به جزئیات هر گویش خواهم پرداخت .

 

1- گویش كرمانجی شمال شامل گونه های بادینانی – بوتانی – آشتیانی – قوچانی – حكاری –بایزیدی – شمدینانی – جزیره ای

 

حوزه ی جغرافیایی گویش كرمانجی شمال در مناطق كرد نشین : دیار بكر – جزیره – ارزروم – هركی – شكاك- بایزید – حكاری – ماردین – وان – بتلیس – آگری – شمدینان – دهوك – زاخو – عمادیه –سنجار – عقره – عفرینی – ارومیه – سلماس – ماكو –نقده – برادوست – ترگور – مرگور-  كردهای قوچان  در شمال خراسان ایران – جلالی – دومبلی – كردهای ارمنستان – حسكه – قامیشلی – حلب – مناطق كردنشین آناتولی –ایروان – باروكلی در كوههای آرارات – تور عابدین – موش -  دوگو – ارزنجان – خرپوت – موصل – آمیدی – كوههای شنگار – سیواس – ملاطیه – اورفا – سلماس – كردهای (بجنورد – شیروان – درگز – كلات – گیلان – مازندران – نور – كلاردشت ) كردهای چاوان .

گویش كرمانجی شمال بیش از 22 میلیون گویشور كردی دارد كه بیشترین درصد گویشوران كرد را رغم می زند و حدود 49% از جمعیت ملت كرد به این گویش تكلم می كنند .

 

2- گویش كرمانجی جنوب شامل گونه های سورانی – مكریانی – اردلانی – بابانی – جافی

حوزه جغرافیایی گویش كرمانجی جنوب در مناطق كردنشین : مهاباد – بوكان – سردشت – بانه – پیرانشهر – نقده – اشنویه – سلیمانیه – كركوك – اربیل ( هه ولیر ) – موصل – رواندز – چمچمال – شقلاوه – كویه – قلعه دیزه – مریوان – سقز – تكاب – سنندج – دیواندره – لیلاخ – روانسر – گروس – شوانی – سول ئاوا – جوانرود – ثلاث باباجانی – دوكان – كفری – كلار

گویش كرمانجی جنوب بیش از 10 میلیون گویشور كردی دارد و حدود 22% جمعیت ملت كرد به این گویش تكلم می كنند .

 

3- گویش كلهری –شامل گونه های – لری – لكی – فیلی – بختیاری

حوزه جغرافیایی گویش كلهری – لری در مناطق كردنشین : كرمانشاه – اسلام آباد – ایوان – صحنه – كنگاور – كردهای همدان – قصرشیرین – گیلان – سومار – شیروان چرداول – هلیلان – زردلان – لومار – موسیان – ایلام – دهلران – آبدانان – سنقر كلیائی – قروه – بیجار – مهران – خانقین – مندلی – بیره ی – بدره – خرم آباد – كوهدشت – چوار – اركوازی – زرنه – كارزان – سرپل ذهاب – ممسنی – كرند – هرسین - تویسركان – اسد آباد – بیستون – سنجابی – دالاهو – پشت كوه و پیش كوه – میش خاص – هفت چشمه – دره شهر – پهله زرین آباد – مورموری – سراوبازان – ماهیدشت – كامیاران – خوران – چمچمال صحنه – چهارمحال بختیاری ( شهركرد ) – زرباتیه – خسروی – اركواز ملكشاهی – ریژاو – دزفول – الشتر – دینور – بروجرد – الیگودرز – هفت گلی – سوسنگرد – پلدختر – نیریز – كوت – كوه گلویی – تعدادی  از كردهای دشت شهرزور كه از اهالی ایوان – گیلان – ملكشاهی و خزل می باشند – ایل ملكشاهی – ایل كلهر – ایل سنجابی – ایل خزل – ایل اركوازی – ایل شوهان

گویش كلهری - لری بیش از 10 میلیون گویشور كرد دارد كه حدود 22%  جمعیت ملت كرد به این گویش تكلم می كنند .

 

4- گویش گورانی – زازایی شامل گونه های اورامانی – زازایی - گورانی

 

حوزه جغرافیایی گویش گورانی – زازایی در مناطق كردنشین : پاوه – نوسود – ژاورود – اورامان لهون – نودشه – حلبچه – بیاره – تویله – زنگنه – كا كه ای – روژبیانی – دزلی – پیر شالیار – رزاو – نگل – میانه – بخش هایی از ( درسیم – خارپوت – معدن – ارزنجان – دیار بكر – اورفا – بتلیس)

 

گویش گورانی – زازایی بیش از 5/2 میلیون گویشور كرد دارد كه بیش از 5 % درصد جمعیت ملت كرد به این گویش تكلم می كن

 



 



وه ره يارم ، وه ره ئه ی تازه يارم!

وه ره ئه ستيُره که ی شه وگاری تارم!

وه ره ئه ی شاپه رِی بالَي خه يالَم!

وه ره ئه ی شه وچرای رِووناکی مالَم!

وه ره خاسه که وی رِام و که ويی من!

وه ره ئيلهامه که ی نيوه شه وی من!

وه ره ئوُخژني سينه ی پرِ گرِی من!

وه ره پيروُزه که ی به رزه فرِی من!

وه ره ئاوه نگي سه رپه لکی گولَی سوور!

وه ره ئاورينگی گه رم و مه شخه لَی نوور!

وه ره ئه ی رِيُژنه بارانی به هاری!

وه ره شيُعری ته رِی پرِ ورده کاری!

وه ره ئه ی نه ونه مامی باخی ژينم!

وه ره ئه ی شاگولَی ميُرگی ئه وينم!

وه ره کاروانکوژه ی کاتی به يانيم!

وه ره بيره وه ری و ئاواتی جوانيم!

وه ره ئه ی بوت هه تاکو بتپه رستم!

وه ره مه مکوُلَه که ت بگرم له مستم!

وه ره ئه ی (خه ج)، وه ره ئه ی (خاتووزين)م!

وه ره با به ژن و بالَاکه ت ببينم!

وه ره با دامريُ ئاوات و تاسه م!

وه ره با بسکه که ت لادا هه ناسه م!

وه ره با هه لَمژم ئه م ليُوه گه رمه!

وه ره با هه لَگوشم ئه م رِانه نه رمه!

وه ره جوانيُ ، وه ره نازت بکيُشم!

وه ره وه ک ده سته گولَ داتنيُم له پيَشم!

وه ره با به س بکه م ئه و باوه باوه!

وه ره با بيَن بکه م ئه و بسکه خاوه!

وه ره با ده س له بالَا که ت وه ريَنم!

وه ره کولَمه م له کولمه ی توَ خشيُنم!

وه ره سوور به له سه ر واده و به لَيَنی!

وه ره کورد به و مه که په يمان شکيُنی!

وه ره گيانم فيدای چاوی رِه شی توُ!

وه ره با هه ست بکه م گه رمی له شی توُ!

وه ره ماچم ده يه ماچی خودايي!

که بيُزارم له ماچي سينه مايِی!

هیمن

--------------------------------------

 

 



1 / 5 / 1391برچسب:, :: 13:27 ::  نويسنده : سه یفووری


به داوي زولـفي خــاوي تــۆ ئــه سيرم

مه كه بێ به ش له عيشقي خۆت فه قيرم

ئـه گه ر چي تۆ شكاندت شيشه كه ی دڵ

بــه ڵام هــــه رگيز گــوڵم ناچي لــه بيرم

---------------------------------------------------------

هه تا كه ي من ئه سيري ده ستي خه م بم

هه تا كه ي من په پوله ي ده وري شه م بم

فه له ك به سكه هه تا كه ي بێ وه فايي

هه تا كه ي من كه سيره ي تۆف ته م بم

--------------------------------------------------------------

كه مردم شين و گريانت به من چي؟

كه گوڵ چوو، ئاوي بارانت به من چي؟

له سه ر ته رمي مني عاشق به قوربان

ئيتر زولفي په رێشانت به من چي؟

له هۆده ي ماته م و غه مدا كه سووتاوم

سه فايي باغ و هه يوانت به من چي؟

كه هێلانه ي شه هێني دڵ خرا بوو

قه‌دي سه روي گوڵستانت به من چي؟

به پاييز پووشي ويشكي ته ن كه فه وتا

به هاري لێوي خه ندانت به من چي؟

كه مانگي به ختي من رووي نا له كه سري

تريشكه ي رۆژي كوڵمانت به من چي؟

به كاسي غه م دڵم شێواو و كاسه

شه ڕابي سافي فينجانت به من چي؟

كه تووشي له شكري ده رد و خه فه ت بووم

ده وايي ده رد و ده رمانت به من چي؟

كه په يدا بوو شه وي تاريكي دووريت

ده سي مووسايي عيمڕانت به من چي؟

له شم گه ر كه وته مه يداني نه بووني

له وه دا باسي لوقمانت به من چي؟

كه بڕوا نووري بينايي له چاوم

جواني ره نگي باغانت به من چي؟

له نێو چاڵي غه مي ‌تۆد ا كه گيرام

جواني ده شت و كێوانت به من چي؟

«فيدايي» گه ر نه ما ، بۆ ته عزيه ي

ئه وده م و لێوي غه زه لخوانت به من چي؟

----------------------------------------------------

برگرفته از وبلاگ خوشه ویستی تو

-------------------------------------------------------------------------------------------------------

په ژاره ێ دووریت به دڵ ئه کیشم ------------له سه ر خێاڵت فرمێسک ئه رێژم

قه د خێال نه که ی توو له یاد بکه م ----------------مه گه ر ئه ۆ ڕوژه ی کوچ به خاک بکه م

 

 

 



هوره از آواهای به یادگار مانده ایران باستان است که اکنون در استانهای کرد نشین جنوبی از قبیل ایلام ،کرمانشاه و لکستان رواج دارد.در ایل ملکشاهی نیز هوره همانند سایر میراث گذشتگان به خوبی حفظ شده که از بزرگترین اساتید هوره این منطقه که در زمان حیاتش کسی را یارای برابری با وی نبود مرحوم نور علی بازیار از طایفه باولگ است


 

هوره نجواي عاشقانه کردها
هوره رودخانه پر رمز و راز کلمه است ، جاري شده از اعماق قرون و نهفته در سينه گرم نسلي که اکنون مي‌رود تا در شلوغي آهنگهاي جاز و راک گم شود. هوره نبض تاريخ اين سرزمين است ، لالايي و زبان مشترک زاگرس با درختهاي سربه فلک کشيده بلوط و مردماني به زلالي چشمه‌هاي کوهپايه. در سرايش هوره کلمات به نرمي و در چينشي مرواريد گونه به آرامي بر زبان جاري مي‌شوند و داغ و درد و غريبي و شکوه از روزگار را نهفته در لا به لاي خود به ذهن شنونده مي‌بخشند.
هوره آواز زمزمه‌گونه و با ريتم سنگين و کشداري است که خواننده ، شعرها و ابيات کردي را در اين شيوه مي‌خواند. اين در حالي است که در دوره‌هاي گذشته مضمون ابيات مذهبي بوده و هوره سرايان بيشتر به آواز کردن آيات کتب آسماني يا آموزه‌هاي منظم مذهبي پرداخته‌اند اما امروزه مضموني عاشقانه دارد. کردهاي منطقه غرب و بويژه ايلام از ديرباز در شادي و غم و هنگام وقوع رويدادهاي تاثيرگذار از جمله غربت ، از دست دادن عزيزي و يا در خلوت عاشقانه خود شروع به خواندن هوره و درددل با ذات مادرانه طبيعت و ذکر ستايش گونه اهورامزدا مي‌کردند.
هوره با قدمتي هزاران ساله به ژرفاي تاريخ اين سرزمين مربوط به دوران "زرتشت" است و بخش مهمي از کتاب مقدس "اوستا" هوره را نداي حق‌طلبي و کرداري نيک و پنداري نيک مي‌داند. واژه هوره از واژه "اهوره" گرفته شده است.

کلمه هوره و نامگذاری آن قدمتی حدوداً 7000 ساله دارد و به دوران پیامبری حضرت زردتشت می رسد در ”گات های یسنا“ که بخش مهمی از اوستا کتاب مقدس زرتشتیان می باشد بصورت منظوم نگاشته شده و لذا در آن زمان، مردم برای خواندن آن و نیایش اهورا مزدا آوازی را سر داده که آنرا هوره نامیده اند، هوره ندای حق طلبی بوده و کرداری نیک، پنداری نیک و گفتاری نیک را آواز کرده است.
به اعتقاد کارشناسان ، آوازهاي سنتي ايران زمين امروز همان هوره است که به صورت رديفي و دستگاه درآمده و اساس اين دگرگونيها و تنوع در آوازهاي شاد و غمناک برگرفته از هنر لطيف و اصيل هوره است.
در مناطق کردنشين غرب کشور بويژه استان ايلام هنرمندان بزرگي وجود دارند که خواندن آواز هوره را به حد کمال رسانده‌اند که از سرايندگان بزرگ اين آواز مي‌توان به شادروان "داراخان"، "علي‌نظر" و "صيد قلي کشاورز"،"نورعلی بازیار" اشاره کرد.
بهروز سپيدنامه: هوره يکي از آواهاي باستاني منتسب به زمان زرتشتيان است اما به اعتقاد برخي قدمت هوره به آواي اوليه بشر نيز نسبت داده مي‌شود. در هوره افراد هوره‌خوان يا (هوره‌چر) احساسهاي دروني خود را در قالب کلمه و پيچيده در فراز و فرودهاي آواز بيان مي‌کنند. هوره نسل به نسل از گذشته تا به حال به انسان امروزي انتقال يافته و داراي دو بخش اصلي موسيقي و شعر است. موسيقي هوره داراي چندين مقام و ظرافت خاصي است که تنها افراد خاصي که با اين شيوه آشنا باشند، اختلافها و نوع مقامها را تشخيص مي‌دهند.
وي افزود: شعر در هوره برآيند زندگي افراد شامل زندگي شخصي ، عشق ، دوري ، مسايل اجتماعي و حوادث و اتفاقهاي تاريخ منطقه نظير جنگهاي طايفه‌اي است. در هوره گاهي وقتها از دلاوريهاي مردان شجاع و رشادت‌ مرديهاي آنان نيز ياد و تجليل مي‌شود. عناصر طبيعي ، بومي‌گرايي شديد ، کوه ، درخت ، و سياه چادر (دووۆار) در بيتهاي هوره نقشي تاثيرگذار و محوري دارد و از زندگي ماشيني امروزي در هوره هيچ گونه اثري نيست. آواي هوره گرچه برخاسته از اندوه بوده و گاهي به صورت مويه است اما اندوه فردي و اجتماعي نهفته در آن منجر به ياس نمي‌شود. آواي هوره تحرک ايجاد مي‌کند و صداي دلنواز آن به ويژه وقتي از حنجره هوره‌خوان خوش صدا جاري شود تاثير شگرفي بر مخاطب دارد. سپيدنامه بر ضرورت کارشناسي و تخصصي براي ماندگاري هوره توسط دستگاه‌هاي مرتبط با فرهنگ در ايلام تاکيد کرد.
علي اديب: هوره از ديرباز زبان ارتباط نسلهاي گذشته با دنياي پيرامون بوده و در آتشکده‌ها با اين زبان به گفت و گو با اهورامزدا پرداخته‌اند. اين شيوه از آواز از ارکان موسيقي امروز به شمار مي‌آيد و مي‌توان آن را مادر و خاستگاه شيوه‌هاي آوازي و موسيقي امروز ايران و حتي جهان برشمرد. پاسداشت و تلاش براي حفظ اين نوع موسيقي و انتقال آن به نسلهاي آينده از جمله اولويتهاي مهم اداره فرهنگ و ارشاد اسلامي ايلام است.
وي برگزاري جشنواره موسيقي هوره ، چاپ تحقيقها و کتابهاي مربوط به هوره ، گردآوري آثار ارايه شده توسط بزرگان اين شيوه را از جمله کارهاي در دست اقدام براي ماندگاري هوره عنوان کرد. اديب گفت: با توجه به ضرورت جمع‌آوري آثار ارايه شده در اين عرصه و تلاش براي نگهداري آنان به عنوان گنجينه‌اي از فرهنگ و هنر اين منطقه از پژوهشگران و کساني که به کار گردآوري آثار بزرگان هوره‌خوان رو آورند ، حمايت مي‌شود.
وي قرار دادن هوره در بخش جنبي جشنواره‌هاي موسيقي و اجراي اين شيوه موسيقي را از برنامه‌هاي ديگر فرهنگ و ارشاد اسلامي ايلام براي انتقال و آشنايي بيشتر نسل امروز با هوره عنوان کرد.
فريدون محمدي: قرار شده که تنديسهايي از افراد مطرح هوره‌خوان در استان ساخته و در مناطق مختلف گذارده شود. وي اظهار داشت: علاوه بر اين بخشي از کارهاي گذشتگان هوره‌خوان ضبط شده و تلاش مي‌شود که ديگر آثار افراد مطرح در قالب بايگاني نگهداري شود.
منبع: فیض اله پیریwww.ghasrefarhad.persianblog.ir
------------------------------------------------
اصيل‌ترين آواي باستاني ايران زمين يا "هوره"
يك كارشناس موسيقي گفت: "هوره" اصيل‌ترين آواي باستاني ايران زمين و شناسنامه فرهنگي و شفاهي ملت ايران است كه متاسفانه رو به فراموشي مي رود.
"رضا موزوني" در جشنواره موسيقي مقامي غرب كشور با عنوان " آواهاي باستاني با محوريت هوره " در تالار غدير كرمانشاه افزود: بيشتر محققان و مورخان قدمت هوره را چند هزار سال مي‌دانند اما به دليل در دست نداشتن سند مكتوب تاريخ دقيق آن مشخص نيست. فرزند زاگرس‌ نشين با موسيقي متولد مي‌شود ، بالندگي و رشد مي‌يابد و با موسيقي مي‌ميرد.
تحقيقات نشان مي‌دهد هوره نخست يك آواي نيايشي و آواي خوانش متون باستاني بوده و كلمه هوره نيز از لفظ اهورامزدا گرفته شده است. وي گفت: هوره مادر آواهاي باستاني است اما متاسفانه كساني كه امروز هوره گوش مي‌كنند يا مي‌خوانند مورد بي‌مهري و كم لطفي و حتي تمسخر قرار مي‌گيرند و اگر كسي موسيقي بيگانه گوش كند به قول امروزي‌ها نشانه باكلاسي است.
اما من مي‌خواهم بگويم هوره شناسنامه فرهنگي و شفاهي ما است و اگر بخواهيم بگوييم ايراني هستيم هوره را نشان مي‌دهيم. هوره يك ظرف موميايي بوده كه بسياري از فرهنگهاي گذشته را تا امروز سالم به ما رسانده در حالي كه بسياري از عناصر فرهنگي ما به دليل اينكه مكتوب نبوده از بين رفته است .
هوره از ريتم آزاد پيروي مي‌كند و اشعار آن ‪ ۱۰هجايي بر وزن " مستفعلاتن ، مستفعلاتن و يا فعولن ، فعولن " است و اشعاري كه از اين وزن خارج شود در قالب هوره نمي‌گنجد.
اين كارشناس افزود: هوره خوانها بايد شاعر هم باشند چون وقتي در مقام دو صدايي مي‌خوانند بايد به يكديگر جواب بدهند. اگر دقت كنيم مي‌بينيم هوره خوانها هنگام خواندن يك دست را بر گوش خود مي‌گذارند و اين نشان از تمركز و دقت خاص هوره خوان در خواندن دارد. هوره ۱۴ مقام دارد . به گفته وي يكي از انواع خوانش هوره "قاچاقي چر" ناميده مي‌شود كه زماني كه مردم مورد حمله دشمن قرار مي‌گرفتند و يا احتمال دستگيري آنها در مرزها وجود داشته با آوايي خاص به صورت زمزمه مي‌خواندند و اين نشان از ارزشمندي و دلبستگي بسيار زياد مردم منطقه به اين آواي باستاني است.
از ديگر انواع مقام‌هاي هوره مي‌توان به سحري ، بان مله‌اي ، سرسواري ، دو دنگي ، اركوازي چر و پا و موري را نام برد. بيشترين حس و حال براي خواندن هوره خوانها بلندي‌ها بوده است كه نشان از بلند نظري مردم كرد دارد . سن هوره خوانها اكثراً زياد بوده است.
موزوني گفت: خانه هوره خوان خانه مردم و خانه مردم خانه هوره خوان بوده و هوره خوان چنان ارزشي براي مخاطبان داشته كه در هنگام خواندن تمام مخاطبان سراپا گوش مي‌شدند و ميان خواندن هوره خوان كلمات و جملاتي مرتبط با اشعار وي به كار مي‌بردند.
هوره اگر كمي با لحن آرامتر خوانده شود لوره و اگر با لحني غمگين خوانده شود كزه ناميده مي‌شود. ابيات هوره بسيار غني و پر معنا است كه بعضي از آنها از ادبيات فولكلور منطقه گرفته شده و برخي هم في‌البداهه توسط هوره خوان سروده مي‌شود. با شناخت بيشتر اين آواي باستاني اين واقعيت آشكار مي‌شود كه نبايد هوره اين آواي باستاني را دست كم بگيريم و حداقل توقع اين است كه اگر كسي دوستش ندارد مسخره‌اش نكند. اين را بدانيم رفتن به سوي هوره نشانه بي‌كلاسي نيست بلكه نشانه خودباوري است و اميد است اين شناسنامه فرهنگي ما همچنان پا بر جا بماند و هوره خوانها مورد لطف بيشتري قرار بگيرند.
منبع: سايت گيلانغرب امروز ، بر گرفته از سخنراني رضا موزوني در تالار غدير
------------------------------------------------------------------------------
پيشينه ي فرهنگي هوره
مردم عشاير به دليل شرايط خاص زندگي خود از ميراث داران و حفظ كنندگان سنتها هستند و گروهي ازمحققان ادبيات عاميانه معتقدند كه قديمي ترين اجرا كنندگان و سازندگان ترانه هاي عاميانه ، مردمان جوامع عشايري و چوپانان بوده اند كه در هنگام چراندن گله در مراتع و كوهپايه هاي سرسبز از سر ذوق يا دلتنگي بدان پرداخته اند. ناگفته نماند هنر هوره ، محمل و ظرفي براي حفظ و نگهداري اشعار عاميانه بوده و ادبيات زيبا و دلنشين را از نسلي به نسل ديگر انتقال داده و حفظ كرده است و يكي از عوامل زنده نگهدارنده ي زبانها و گويش هاي محلي بوده است.
ريشه يابي واژه (هوره)
هوره يكي از مزامير باستاني در ستايش (اهورا مزدا) بوده و (اهوره) پاره نخست اهورا مزدا است كه در بسياري ازجاهاي اوستا به تنهايي به كار رفته است. (اهوره) دراوستا به معني بزرگ و سرور به عنوان صفتي براي (ايزدان مهر) و به معني فرمانروا و سالار و بزرگ در مورد آدميان نيز آمده است.
"فريدون جنيدي" در كتاب زمينه ي شناخت موسيقي مي نويسد: هوره ازنواهاي باستاني مردم كرد است و "باربد" و "نكيسا" براي خسرو شيرين "هوره" مي خواندند. باربد كه در برخي كتابها نام او را (بهلبد) ، (فهلبد) نيز آمده بنا به برخي روايات ، كرد بوده است.
باربد براي هر روز از هفته نوايي اختراع كرده بودكه به نام نواهاي "خسرواني" يا "طريق الملوكيه" مشهور است و نيز براي هر روز از روزهاي ماه لحن مخصوصي ساخته كه به "سي لحن باربد" معروف است و نيز سيصد و شصت نوا براي هر روزاز سال تركيب كرده است.(ايرانيان خمسه ي مسترقه را جز سال به حساب نياورده اند.)
حشمت الله طبيبي مي نويسد: نمونه هاي زيادي از الحان و آهنگهاي موسيقي اصيل وسنتي ايران باستان در بين ايلات وعشاير غرب ايران به ويژه نزد تنبور نوازان اهل حق يافت مي شود كه نه به نام الحان باربدي بلكه به نام قائم يا (مقام) ، (طرز) ، (هوره) ، (سياچمانه) و (بيت) ناميده مي شود.
هوره خوانهاي معروف مناطق كلهر مي توان از: علي نظر منوچهري ، عبدالعزيز ، صيد قلي كشاورز ، ياسم و بريم و در مناطق كرد غير كلهرنشين: سيد علي اصغر كردستاني و بهرام بيگ ولدبيگي و نورعلی بازیارنام برد.
بعضي از مقام هاي هوره عبارتند از: دودنگي ، ساروخاني ، سحري ،‌خان اميري ، ‌سوارانه ، قطار ، غريبي چر ، قاچاقچي چر ، هجراني ، طرز رستم ، هي لاوه ، پاوه موري و ....
گونه ديگر هوره ، "مويه" يا "مور" است كه در شيون و مراسم سوگواري افراد ، بيشتر به وسيله زنان و در بعضي نقاط توسط مردان خوانده مي شود.
دورنمايه و موضوعات هوره مختلف است از جمله: وصف طبيعت ، عشق و عاشقي ، ‌وصف معشوق ، وصف جنگلها ، ‌مردان جنگي ، كوچ خانواده كرد ، و شرح هجران و فراق ، و ...
منابع:
1- اوستا، گزارش دكتر جليل دوستخواه، ‌انتشارات مرواريد چاپ اول 1370 ج 1 صفحه 936
2- بهار و ادب فارسي، مجموعه مقالات بهار، به كوشش محمد گلبن انتشارات شركت سهامي كتابهاي جيبي تهران 1371 جلد يك صفحه 76
3- تاريخ هنرهاي ملي و هنرمندان ايران از ماني تا كمال الملك، تاليف عبدالرفيع حقيقت، انتشارات شركت مولفان و مترجمان ايران
4- جامعه شناسي ايلات و عشاير،‌حشمت اله طبيبي، چاپ سوم انتشارات دانشگاه تهران 1378 صفحه
263


برگرفته از سایتwww.parsianforum.com/



مم زین 5


لذا آنان خود را آماده کردند و به شکار رفتند و سرگرم صيد و شکار شدند. پس از مدتى بکر خود را به اميرزين‌دين رسانيد و گفت: 'اى امير، اگر اشتباه نکنم، همين الان خاتو زين و شاهزاده مم با همديگر مشغول راز و نياز مى‌باشند' . امير گفت: 'همچون چيزى امکان ندارد!' بکر گفت: 'باور کن اينطور است' . 
 
اميرزين‌دين دستور داد شکار را تعطيل کردند و گفت کمى استراحت مى‌کنيم و سپس به شهر برمى‌گرديم. خاتو زين دو برادر ديگر هم داشت به‌نام عرفو و چکو، موقعى که ديدند شکار تعطيل شده، تعجب کردند، با عجله خود را به شهر رسانيدند و دو حلب نفت برداشته و منزل قره‌تاجدين‌بگ را نفت‌آلود کرده و آتش زدند. داد و فغان بلند شد که منزل قره‌تاجدين‌بگ آتش گرفته. آبدارچى و ميراب‌ها مى‌خواستند آتش را خاموش کنند. بنگين که مدتى بود از اربابش شاهزاده مم خبر نداشت با عجله خود را به جلوِ منزل قره‌تاجدين‌‌بگ رسانيد. بکر هم فورى خود را به معرکه رسانيد و جلو منزل قره‌تاجدين‌بگ ايستاد و گفت: 'ببينم، کى خاتو زين از اتاق شاهزاده مم بيرون مى‌آيد' . 
 
عالم از هر دو طرف به‌سوى خانه قره‌تاجدين مى‌آمدند، خيلى شلوغ شده بود، خاتو زين از آن شلوغى استفاده استفاده کرد و بيرون آمد که خود را به منزل خودشان برساند. همين که جلو بکر شيطان رسيد، بکر گفت: 'مى‌بينيد خانم، شما چگونه مشغول عيش و نوش هستى و منزل قره‌تاجدين‌بگ بيچاره را هم به آتش مى‌کشي' . 
 
خاتو زين گفت: 'اى بکر، هر چه مى‌گوئى بگو، خدا شاهد است چنان بلائى بر سرت بياورم که در داستان‌ها باز گويند' . 
 
بکر گفت: 'خدا شاهد است من هم قسم مى‌خورم تا زنده‌ام نمى‌گذارم تو و مم به همديگر برسيد' . به هر حال، هر طور بود آتش را خاموش کردند و شب فرا رسيد، شام آوردند و شام خوردند، باز مسئله صيد و شکار را پيش کشيدند و قول و قرار گذاشته شد که فردا دوباره شکار ناتمام امروز را ادامه دهند. 
 
فردا صبح، مم باز هم خود را به مريضى زد و گفت نمى‌توانم به شکار بيايم. تمام بدنم درد مى‌کند. اميرزين‌دين و قره‌تاجدين و همراهان باز به کوه و دشت رفتند و مشغول صيد و شکار شدند. بکر حدس زده بود که شاهزاده مم براى ديدن خاتو زين خود را به مريضى زده است. رفت جريان را به اميرزين‌دين گفت. عرفو و چکو که از اين ماجرا آگاهى يافتند، با عجله خود را به شهر رسانيدند و به خاتو زين خبر دادند که هر آن ممکن است امير به شهر برگردد. از آن سوى نيز اميرزين‌دين و همراهان خود را به شهر رسانيدند و به حوالى منزل قره‌تاجدين‌بگ رفتند. درست موقعى به آن حدود رسيدند که خاتو زين از منزل قره‌تاجدين‌بگ خارج مى‌شد و به‌طرف منزل خودشان مى‌رفت. 
 
اميرزين‌دين که او را ديد پرسيد: 'خواهر کجا بودي؟' گفت: 'همين دوربرها گردش مى‌کردم، حالا به منزل مى‌روم، سرم درد مى‌کند' . 
 
امير خيلى ناراحت شده بود، اما به روى خود نياورد. 
 
شب، پس از صرف شام، امير دستور داد شاهزاده مم را دستگير کردند و او را مانند کلافه نخى پيچيدند و در چاهى که چهل گز عمق داشت انداختند. 
 
شاهزاده مم حدود يک ماه در آن چاهى زندانى بود و کسى حق نداشت به او نزديک شود. کاکه مم تازى شکارى داشت، هر روز پيش خاتو زين مى‌رفت و پارس مى‌کرد. 
 
خاتو زين نيز گرده نانى نيز گرده نانى برايش پرت مى‌کرد، تازى نان را برمى‌داشت و به‌طرف چاه مى‌رفت. روزى از روزها، خاتو زين از نزديک تازى را ديد خيلى تعجب کرد و با خود گفت: 'در اين سى و چهل روزى که شاهزاده مم اينجا نيست، اين تازى هم تلف شده است، چيزى نمى‌خورد، دارد از بين مى‌رود' . پس با دست خود مقدار طعام خوشمزه برايش درست کرد و پيش او نهاد. تازى طعام را به دندان گرفت و به‌طرف چاه دويد و آن را از دهنهٔ چاه به بغل به داخل انداخت و به‌طرف ديگرى رفت. خاتو زين که اين را ديد خيلى تعجب کرد و به چاه نزديک شد. صدا زد و گفت: 'اى شاهزاده مم! شاهزاده مم!' 
 
اما صدائى نيامد، باز هم تکرار کرد و گفت: 'اى شاهزاده مم! من خاتو زين هستم؛ خانه خراب اگر آن تو هستى چرا جواب نمى‌دهي؟' 
 
اما کاکه مم رمق نداشت که جوابش را بدهد. خاتو زين سرش را روى دهنهٔ چاه برد و گفت: 'اى شاهزاده مم! اگر آن تو هستى جواب بده وگرنه مى‌روم' . 
 
کاکه مم هم هر طورى بود، سر و صدائى از خود بروز داد و خاتو زين مطمئن شد که شاهزاده مم در آن تو زندانى است. خاتو زين قره‌واش و کنيز و کلفت‌هاى خود را صدا زد و با کمک آنان، شاهزاده مم را از چاه بيرون آوردند و او را به کاخ خود برد. در طبقهٔ بالاى کوشک خود، يک صندلى مرصع برايش نهاد، اندامش را با پنبه تميز کردند و طعام برايش آوردند. 
 
اما شاهزاده مم همين که لقمه‌اى از طماع خورد و باد اين دنيا به رويش وزيد، فوراً مرد و جان به جان آفرين تسليم کرد. فردا صبح اين خبر را به بنگين نوکر شاهزاده مم دادند خيلى گريه و زارى کرد و پيش اميرزين‌دين رفت و گفت: 'اى امير، قسم به خدائى که نخواهد مرد. ابراهيم پادشاه يمن بلائى بر سرت مى‌آورد که از کردهٔ خود پشيمان شوي، فکر مى‌کنى که ابراهيم پادشاه در گوش گاو خوابيده. قسم به خدا خاک اين مملکت را با توربه (توبره) به يمن خواهد برد! حال شما پسر او را بکش، اين عمل بدون انتقام نخواهد ماند' . 
 
مى‌خواستند بنگين را نيز دستگير کنند، اما اسب‌هاى آنان به پاى اسب بنگين نمى‌رسيد و او زار و گريان خود را از معرکه خارج ساخت و به‌طرف يمن رفت. 
 
اما بگذاريد سرى هم به خاتو زين بزنيم. پس از سه روز گريه و زاري، بر سر قبر مم رفت و پس از گريه و شيون فراوان، سنگ‌هاى گور او را در آغوش گرفت و مرد و اين خبر را به اميرزين‌دين دادند. امير از مرگ خواهرش خيلى ناراحت شد و دستور داد در آن سوى قبرستان برايش قبرى کندند و او را تسليم به خاک نمودند. اما همين که خاتو زين را در قبر جاى دادند و روى آن را پوشانيدند، قبر ناگهان ترکيد و جسم خاتو زين توى قبر شاهزاده مم جاى گرفت. 
 
بکر شيطان که اين را ديد به اميرزين‌دين گفت: 'اى امير، مى‌بينى اين دو دست بردار يکديگر نيستند، حال که مرده‌اند باز پيش هم مى‌روند!' 
 
امير گفت: 'اى بکر، هر چه بود تو کردي، تو مايه فسادي، حال من نبش قبر مى‌کنم، اگر در قبر جسد آنها با همديگر فاصله داشت معلوم مى‌شود عشاق الهى بوده‌اند و تو آنها را بدنام کرده‌اي. اما اگر فاصله نداشتند، معلوم مى‌شود حرف‌هاى تو راست بوده. اما اگر آنان عشاق الهى باشند، قسم به يزدان بلائى بر سرت بياورم که براى همه انسان‌ها مايه عبرت باشي' . 
 
پس امير دستور داد نبش قبر کردند، ديدند آن دو کمر به پائين جدا از يکديگر قرار داردند و به اندازهٔ هشت انگشت دور از همديگر مى‌باشند. 
 
امير که اين را ديد دستور داد فوراً بکر را دستگير کردند و بردند در آن‌طرف رودخانه سرش را ببرند، تا خون وى به آب ريخته شودو خاک با خون او آلود نشود. اما يک قطره از خون بکر پريد و رفت وسط قبر شاهزاده مم و خاتو زين به زمين افتاد و فورى مبدل به يک بوته خار بزرگ شد. 
 
مى‌گويند، امير دستور داد، که اين خار را از ريشه کندند و دور انداختند اما فوراً باز هم جاى آن بوته خار ديگرى مى‌روئيد و ميان گورها جاى مى‌گرفت. 
 
يک دسته گل و يک دسته نرگس 
مرگ عزيزان را نبينم هرگز! 


                مارو از نظراتتون محروم نکنید


                     برگرفته از سایتvista.ir



1 / 5 / 1391برچسب:افسانه های کردی,مم و زین,متل,, :: 8:9 ::  نويسنده : سه یفووری

مم و زین4



سوار گفت: 'بسيار خوب، حال از همين تپه که بگذرى به جزيره وبوتان ويران شده مى‌رسي. قبل از رسيدن به جزيره وبوتان، سر راهتان يک چشمه طلا و يک چشمه نقره هست، خودتان را در آن چشمه فرو بريد، مطلا خواهيد شد. اما کار بسيار بدى کرديد که گفتى راهم را نزديک کن پس خداحافظ!...' از نظر غيب شد.

آنها راه را گرفته تا به چشمه‌هاى طلا و نقره رسيدند. در آنجا مم در چشمهٔ زرين شنا کرد و مطلا شد و بنگين مى‌خواست در چشمهٔ نقره شنا کند و خود را خيس کند. اما مم امر کرد که بايد او نيز خود را مطلا سازد و در چشمهٔ زرين رود. بنگين گفت: 'ارباب، بايد فرق داشته باشيم. شايسته نيست من خود را در چشمهٔ طلائى خيس کنم، من خود را در چشمهٔ نقره‌ تر مى‌کنم و سيمين مى‌شوم' . پس از طلائى و سيمين شدن، سوار بر اسبان خود شده و به راه افتادند، تا به رودخانه‌اى رسيدند که فاصلهٔ چندانى با جزيره نداشت. ديدند زنى لب رودخانه مشغول شستن چيزى است.

مم گفت: 'بنگين آن گارز، دلدادهٔ من است' . بنگين گفت: 'ارباب همچون چيزى امکان ندارد. دلدار شما خود چرا به گازرى مى‌آيد؟' مم گفت: 'باور کن خودش است' . بنگين گفت: 'ارباب به‌خاطر خدا حرفى نزن آبرومان مى‌رود، معشوقه شما چرا به شستشو مى‌آيد؟' مم گفت: 'باور نداري، حالا صدايش مى‌زنم' . و فرياد برداشت و گفت: 'آهاى گازرچي! به من بگو بر سر قول و قرار خود مانده‌اي؟ من شاهزاده مم هستم، راه چندين سال را پيموده‌ام و به اينجا آمده‌ام' .

آن زن که ملک‌ريحان نام داشت و خواهر بکر شيطان بود گفت: 'آهاى شاهزاده مم! شاهزاده مم عزيز! من دلدار شما نيستم، دلدار شما بر تخت جواهربند نشسته و اطراف او را با گلابِ گل‌هاى سوسن و ريحان و بيبون آب‌پاشى کرده‌اند. اما تو را به خدا شاهزاده مم، اگر به آرزوى دل خود رسيدي، مرا نيز براى رفيقت بگير، هزار چون بکر شيطان فدايت باد' .

مم گفت: 'قسم به خداوند متعال، هرگاه من به آرزوى خود برسم، ملک‌ريحان، شما را نيز براى رفيقم بنگين خواستگارى خواهم کرد' .

مم سپس از ملک‌ريحان پرسيد و گفت: 'اى خاتون! ما در اين شهر غريبيم، به منزل چه کسى برويم؟' ملک‌ريحان گفت: 'اى مم، اگر دنبال پلو و گوشت هستى به منزل قره‌تاجدين بگ برو، اگر دنبال مقاصد دنيائى هستى به منزل بکر برو، بکر برادر من است. خوب گوش‌هايت را واکن حتماً به منزل بکر برو، نکند به منزل قره‌تاجدين بگ بروي' . گفت: 'بسيار خوب به منزل بکر خواهم رفت' .

پس از گفتگو، مم و بنگين به راه افتادند و وارد شهر شدند، يک‌سر به منزل بکر رفته و جلوِ خانهٔ او از اسب پياده شدند.

به بکر خبر دادند و گفتند: 'دو مهمان غريبه داريد، معلوم است انسان‌هاى ثروتمندى هستند، حتى تازى‌ها و توله‌هاى شکاريشان هم زرين مى‌باشند، خيلى هم زيبا و خوش‌قد و رعنا هستند' . بکر که اين را شنيد، غير از مقدار پولى که داشت، پانصد تومان هم قرض گرفت و برنج و روغن و قند و بزغاله و چيزهاى ديگرى از اين قبيل خريد و حمالى را صدا زد و گفت اينها را به منزل ما ببر. بکر اين خريدها را انجام داد، مدتى از نماز عصر گذشت، با عجله خود را به منزل رسانيد. مم که خيلى خسته شده بود به بنگين گفت: 'خدا مى‌داند، اگر هزار تا مقصود و مرادم به اين سگ پدر حاصل شود، مهمانش نخواهم شد، او مرا هيچ مى‌داند، خسته شدم از بس جلو خانه‌اش ايستادم!' بکر که تازه از راه رسيده بود، اين حرف‌ها را شنيد و گفت: 'اى شاهزاده مم، شرمنده‌ام که دير رسيدم مرا ببخشيد' .

مم گفت: 'اگر دنيا و عالم خراب شوند، من برنمى‌گردم و مهمان شما نخواهم شد' .

بکر گفت: 'شاهزاده خواهش مى‌کنم، هر چه ثروت و دارائى داشتم براى شما خرج کرده‌ام. بيا مرد خدا باش و برگرد' .

مم گفت: 'به هيچ وجه امکان ندارد برگردم و مهمان شما شوم' .

بکر عصبانى شد و گفت: 'خيلى خوب، خدا مى‌داند چنان لعنت کنم که پشيمان شوي، حال برنگرد' . مم رفت و بکر پيش پيره‌زنى رفت و گفت: 'مادر بيا اين چهار ليره را بگير کارت دارم' . بعد گفت: 'مادر برو جلو منزل قره‌تاجدين بايست؛ هرگاه شاهزاده مم آمد و خواست خلعت و انعامت دهد، بگو خدا مرا از دو ديده کور نمايد، مگر خبر ندارى که امروز شش هفت روزى است که خاتو زين جذامى شده، اين را بگو ديگر کارى نداشته باش' .

عرض به سعادت شما عزيزان کنم، موقعى که کاکه مم مى‌خواست به منزل قره‌تاجدين برود، جمعيت زيادى دورش را گرفته بودند. او نيز با هر دو دست زر و جواهرات به‌طرف آنها پرتاب تا به پير‌زن رسيد. پيرزن شانه او را گرفت، مم گفت: 'مادر، دامنت را بگير تا هر چه مى‌خواهى برايت بريزم' . پيرزن گفت: 'قربانت گردم شاهزاده از اينها زياد دارم، خدا نور دو ديده‌ام را بگيرد. براى جوانى شما دلم مى‌سوزد، از کجا اين همه راه آمده‌ايد به‌خاطر خاتو زين، در حالى که امروز هفت روز است که او مبتلا به جذام شده است' .

شاهزاده مم که اين را شنيد، بدنش تير کشيد و بى‌حس شد اما هر طورى بود خود را سرپا نگه داشت و وارد منزل شد. شب فرا رسيد، پلو و گوشت به حدى زياد بود که هيچ‌کس به آن توجهى نداشت، موقع شام خوردن قره‌تاجدين گفت: 'اى شاهزاده مم، فردا ناهار مهمان اميرزين‌الدين هستي' . مم گفت: 'بسيار خوب، مبارک است' . فردا ظهر براى ناهار خوردن به منزل اميرزين‌دين رفتند. موقع ناهار خوردن امير گفت: 'اى شاهزاده مم، خواهرم خاتو زين را پيشکش شما مى‌کنم' .

مم گفت: 'خيلى خوب قبولش کردم و به خودت برمى‌گردانم' . اميرزين‌دين باز هم گفت: 'اى شاهزاده مم، من خواهرم خاتو زين را تقديم شما مى‌کنم' .

مم گفت: 'بسيار خوب، قبولش مى‌کنم و به خودتان برمى‌گردانم' . مدتى گذشت، باز هم اميرزين‌دين گفت: 'شاهزاده مم، خواهرم را پيشکش شما مى‌کنم' . شاهزاده مم گفت: 'قبولش کردم و به خودت برگردانيدم' .

باز هم مدتى گذشت و اميرزين‌دين گفت: 'اى شاهزاده مم، رسم و قاعدهٔ مردان چنين است که هر چه بخواهند پيشکش کنند، بايد سه دفعه آن را بر زبان آوردند. من نيز براى آخرين بار خواهرم را تقديم شما مى‌کنم' . شاهزداه مم گفت: 'اى امير، شما يک جذامى به من مى‌دهيد، من جذامى را مى‌خواهم چه کار؟'

اميرزين‌دين خيلى ناراحت شد و گفت: 'قسم به قول مردان، اگر شهر جزيره وبوتان در زير سم سواران ويران شود، من خواهرم را به تو هرگز نخواهم داد!'

بلي، آنان مدتى نشستند و تخته نرد کردند و صحبت نمودند، تا آنکه خسته شدند. قره‌تاجدين‌بگ با مم و بنگين به منزل خودش مراجعه کردند.

ميرزين‌دين نيز به اندرون رفت و از پله‌ها رفت و پيش خاتو زين رفت و سلام کرد و گفت: 'اى خاتو زين، شما مى‌گفتى حاضر نيستى به هر کسى شوهر کني، من سه دفعه شما را به شاهزاده مم پيشکش کردم؛ او قبول نکرد و در آخر گفت که تو جذامى‌اى بيش نيستي' .

گفت: 'اى برادر، حتماً مردم چنين چيزى به او گفته‌اند، نبايد به حرف مردم زياد اعتنا کرد' . امير گفت: ' به هر حال من شرط کرده‌ام، اگر شهر جزيره وبوتان در زير سم سواران نيز ويران شود تو را به او نخواهم داد' .

فردا موقع ناهار، خاتو زين موهايش را آرايش کرد و لباس نو پوشيد و پشت‌بام رفت و درست رو به پنجره‌ٔ خانهٔ قره‌تاجدين‌بگ نشست. مم که از دور او را ديد، چيزى نمانده بود که از همان جا بپرد و او در آغوش بگيرد. پس از صرف ناهار گفتند، بعداظهر به شکار خواهيم رفت. مم که هى به خاتو زين چشم دوخته بود و حتى نتوانسته بود ناهار نيز بخورد گفت: 'اى برادران من، مريضم، امروز صبر کنيد تا فردا کمى بهتر شوم و فردا خواهم آمد' . قره‌تاجدين‌بگ گفت: 'نخير، ما امروز به شکار مى‌رويم اما عيبى ندارد، شما فردا بيا. چون قرار است که اميرزين‌دين هم بيايد' .

برگرفته از سایتvista.ir



1 / 5 / 1391برچسب:متل,افسانه کردی, مم و زین, :: 8:6 ::  نويسنده : سه یفووری

مم و زین3



مم گفت: 'بسيار خوب، مى‌رويم' . پس فردا صبح خود را آماده کردند و به شکار رفتند. در درو دشت مشغول شکار شدند، در شهر يمن نيز جشن و عروسى و سورى راه انداخته شد که تا به حال کسى نمونه‌اش را نديده بود، صدايش تا دوردست‌ها مى‌رفت.

مم گفت: 'بنگين جشن و سرور و عروسى چيست که در شهر راه افتاده؟' گفت: 'نمى‌دانم، بايد برگرديم ببينيم چه هست؟!'

گفت: 'نه بنگين، اينطورى ساده هم نيست حتماً شما خبر داريد؟' گفت: 'باور کن شاهزاده مم، من از چيزى خبر ندارم، مى‌رويم ببينيم چه خبره است' . پس شکار را تعطيل کردند و به شهر برگشتند. مم گفت: 'بنگين، اين عروسى و سرور بى‌علت نيست، حتماً دليلى دارد' .

بنگين گفت: 'ارباب، راستش را بخواهيد، اين جشن و عروسى به‌خاطر تو راه انداخته شده است. نمى‌توانم به شما خيانت کنم، اين را تدارک ديده‌اند، بلکه شما در بين زنان و دخترانى که حضور دارند يکى را انتخاب کني، حتى اگر زن شوهردارى را هم بپسندى او را برايت خواهند گرفت' . شاهزاده مم که اين را شنيد، خيلى ناراحت شد و شروع به گريه کرد.

شاهزاده مم رنگين چشم، سه بار گريه کرد، سرش را روى قلپوز زين انداخت و تا جلو در کاخ سرش را برنداشت. بنگين او را روى دوش انداخت و به بالا برد و بر حالش مى‌گريست.

خبر به ابراهيم پادشاه مى‌رسيد، اى شاه چرا نشسته‌اي، به دور از جان، شاهزاده هم بيهوش افتاده است. ابراهيم پادشاه، شتابان با وزراء وکلايش خود را به بالاى جسد نيمه‌جان شاهزاده مم رسانيد و فورى بوى خوش به مشامش دادند، تا به هوش آمد و گفت: 'فرزندم، مردانه باش. هر کسى را انتخاب مى‌کنى تا فورى برايت بگيرم' .

گفت: 'پدر قسمى خورده‌ام، غير از خاتو زين، خواهر ميرزين‌الدين ميرآودل کسى را نمى‌خواهم و هر زن ديگرى بر من حرام است!'

پدرش گفت: 'آهاى مم، مم جان!

برايت فراهم خواهم ساخت، کشتى و زورق.

برايت مى‌فرستم درياها و خشکى‌ها را بگردد.

برايت خواهم گرفت، دختر پادشاه استانبول را.

که از بس ثروتمند است، حتى به قيمت شهر يمن نيز حاضر نيست با من حرفى بزند' .

شاهزاده مم مى‌گويد: 'آهاى پدر! اى پدر مهربانم! بگذار از اين سخنان، از اين بحث‌ها. هر چه زن و دختر روى زمين هست، غير از خاتو زين خواهر ميرزين‌الدين ميرا‌َودل بر من حرام باشند' .

آن شب هم گذشت. فردا صبح، ابراهيم پادشاه در بارگاه گفت: 'بايد راه چاره‌اى براى مم پيدا کنيم' .حضار مجلس گفتند: 'اى پادشاه! حال که چنين است، تمام مردم شهر را جار بده که آماده شوند و با وى به جزيره وبوتان بروند. اما در راه هر شب گروهى از آنان، او را ترک کنند، شب اول يک دسته و شب دوم يک دسته و شب سوم باقى مانده مردم و لشکريان همگى به شهر برگردند، شايد با اين تدبير بشود او را از اين عشق منصرف کرد' . ابراهيم پادشاه گفت: 'تدبير خوبى است!'

پس دستور داد، از هر خانواده‌اى يک نفر مرد حاضر شود و همراه شاهزاده مم بروند. مدتى رفتند و رفتند تا شب فرا رسيد. شاهزاده مم دستور داد که شب را اطراق کنند و فردا صبح به رفتن ادامه دهند. خيمه و خرگاه آماده نمودند و چادر زدند و شام حاضر کردند. شاهزاده شام خورد و رفت خوابيد، آن شب دوسوم لشکريان برگشتند و تنها عده‌اى مانده بودند، فردا صبح که شاهزاده مم بيدار شد و از جريان خبردار شد، خنديد و گفت: 'نگاه کنيد پدرم به خيالش رسيده که اگر لشکريان مرا تنها بگذارند از سفر منصرف مى‌شوم!'

بعد، رو به لشکريان کرد و گفت: 'دوستان! همه‌تان برگرديد، من خودم تنها به اين سفر ادامه مى‌دهم' . لشکريان گفتند: 'خير، امکان ندارد، ما در رکابت خواهيم آمد. هر کجا پاى شما باشد سرِ ما نيز همان‌جاست' .

شاهزاده دستور داد، خيمه و خرگاه را جمع کردند و به سفر ادامه دادند تا باز شب فرا رسيد. محل مناسبى را يافتند و اطراق کردند. فردا صبح که بنگين از خواب بيدار شد ديد يکه و تنها مانده‌اند، لشکريان همگى شبانه برگشته‌اند، فقط او و کاکه مم مانده‌اند.

کاکه مم را بيدار کرد و جريان را به او گفت، مم گفت: 'بنگين برادر من، شما هم برگرد، من دنبال سرنوشت خود خواهم رفت' .

بنگين گفت: 'قسم به ذات خداوند متعال، سرم را هم بِبُرى ترکت نخواهم کرد!' مم خيلى اصرار کرد و کوشيد بلکه بنگين را وارد نمايد برگردد، اما بنگين تن به برگشتن نمى‌داد. مم ناراحت شد و گفت: 'اگر دنبالم بيائى در بالاى همين کوه سرت را خواهم بريد' . بنگين ناچار همان‌جا ماند. مم به راه افتاد و مدتى رفت. بنگين نيز که دلش راضى نمى‌شد ارباب و دوستش را ترک کند، به دنبالش را افتاد با کمى فاصله به‌طورى که مم او را نمى‌ديد.

مم از چند کوه و دره گذشت. احساس تنهائى مى‌کرد، خيلى ناراحت بود، به ياد بنگين افتاد. کمى ديگر که رفت به دره‌اى رسيد، چيز بسيار عجيبى را ديد، چيزى که تا به حال نديده بود. با خود گفت اگر بنگين اينجا بود، حتماً از اين چيز عجيب سر درمى‌آورد: 'آهاى بنگين! بنگين بنگين! من نمى‌دانم چه هست که در اين دره زمين را شيار مى‌کند. چوبى روى شانه‌اش قرار گرفته و چوبى از وسطش گذشته. يکى در عقب او را نمى‌راند و يکى زمين را سرخ مى‌کند' .

بنگين که به مير مم نزديک شده بود و اين را شنيد گفت: 'اى ارباب من، اصلاً از اين راه، نان به‌دست مى‌آيد، اگر اين نباشد، مردم همه از گرسنگى تلف مى‌شوند، اين شخم و جفت است و آن دانه‌هاى زرد نيز گندم مى‌باشند. گندم را مى‌پاشند و در زمين رشد و نمو مى‌کند و در تابستان دروش مى‌کنند، نان اينطور به‌دست مى‌آيد' .

مم گفت: 'راستى مى‌گوئي؟'

گفت: 'دروغ چرا؟'

گفت: 'پس اگر اينطور است، نمى‌بايست کسى نان بخورد' .

گفت: 'آخر مگر امکان دارد! انسان نان نخورد کسى که نان نخورد مى‌ميرد' .

گفت: 'آخر، خيلى با رنج و زحمت گندم به‌دست مى‌آيد' .

بنگين گفت: 'خوب، هر کارى زحمتى دارد' .

مم گفت: 'بنگين. من خيلى گرسنه هستم' .

بنگين گفت: 'ارباب من که نان ندارم، اما پيش آن برزگر مى‌روم، بلکه نان داشته باشد، چند نانى ازش مى‌گيرم' . بنگين پيش مرد دهقان رفت و سلام کرد، جواب سلامش را گرفت و گفت: 'مرد خدا باش، اگر نانى پيشت هست، يک دونه نان به ما بده خيلى گرسنه‌ايم' .

مرد گفت: 'خدا شاهد است نان نداريم. ولى توى آن توبره چند تا گِرده جو هست، برو دو عددى بردار' . اما خيلى خشک و سفت بودند، ناچار به آنها کمى آب پاشيده و مم شروع کرد به خوردن و جوئيدن' .

باز به راه افتادند، رفتند، خيلى رفتند، تا در راه به سوارى برخوردند، سوار گفت: 'اى مم، به مرادت برسانم، يا اينکه راه را برايت کوتاه کنم؟'

مم گفت: 'راهم را نزديک کن' .

سوار کمى به آنها نگريست و مکثى کرد و بعد دوباره پرسيد و گفت: 'اى مم، به مرادت برسانم يا راهت را کوتاه کنم؟'

مم گفت: 'راه مرا نزديک کن' .

سوار باز هم مدتى بى‌صدا ساکت ماند و براى سومين بار از مم پرسيد: 'اى مم، به مرادت برسانم يا راهت را کوتاه کنم؟ اى مم تنها اين‌بار ازت مى‌پرسم، به مرادت برسانم يا راهت را کوتاه کنم؟ اين آخرين بار است که ازت مى‌پرسم' .

مم گفت: 'راهم را کوتاه کن' .

    مارو از نظراتتون محروم نکنید


برگرفته از سایتvista.ir



2 / 5 / 1391برچسب:مم و زین,افسانه های کردی,متل,کرد, :: 23:55 ::  نويسنده : سه یفووری

مم و زین 2



مدت زمانى اين دو با يکديگر صحبت کردند، خاتو زين گفت: 'اى شاهزاده مِم، ما بايد امشب نگهبانى بدهيم، زيرا پرى‌ها، مرا به اينجا آورده‌اند، اگر چنانچه خوابم ببرد، مرا به‌جاى خودم برمى‌گردانند' .

مم گفت: 'بسيار خوب، نوبتى کشيک مى‌کشيم' .

خاتو زين گفت: 'بگذار برايم من آمده‌ام، يا شما پيش من آمده‌اي' .

کاکا مم گفت: 'شما که نوکر مرا ديدي، پس معلوم مى‌‌شود که شما پيش من آمده‌اي؟'

خاتو زين گفت: 'کاخ من سه طبقه است، پايه‌هايش روى زمين و سرش بر کهکشان. نشان به اين نشان، همهٔ اتاق‌هايش پر از فرش است. در اتاق پنجم آن هفتاد کنيز دارم. رئيس آنها ملک‌ريحان است. او از طايفهٔ بکر شيطان است' .

شاهزاده مم گفت: 'آهاى خاتون، خاتون بلند گيسو! کاخ من دو طبقه است. پايه‌ها روى زمين. سرش در ميان ابرهاست. آجرهايش، يکى طلاست و ديگرى نقره. نقوش قالى‌هاى اتاق من، رودخانه و دريا و خشکى است!'

خاتو زين بلند شد بيرون نگاه کند، ديد تا چشم کار مى‌کند، درياست، دريائى آبى رنگ، برگشت و گفت: 'الحق حرف‌هايت دست است، من پيش شما آمده‌ام، پرى‌ها مرا پيشت آورده‌اند، بايد مراقب همديگر باشيم!'

پرى‌ها نيز که روى تاقچه نشسته بودند، تمام ماجرا را مى‌ديدند. گفتند: 'خوب است که از بارگاه خدا تقاضا کنيم، سه شب بهار و سه روز پائيز را مبدل به يک شب نمايد. اگر او را برنگردانيم، شرمنده و روسياه اميرزين‌الدين خواهيم شد' .

پس دست به دعا برداشتند که خداوندا، سه شب بهار و سه روز پائيز را يک شب کند. دعايشان مستجاب شد. هى نشستند و روز نمى‌شد، اگر به آسمان مى‌نگريستند مثل اوايل هر شب بود. مم و زين خيلى نشستند و صحبت کردند، بعد که ديدند صبح نمى‌شود، گفتند خوب است نوبتى بخوابيم.

خاتو زين گفت: 'خيلى خوب، من بيدار مى‌مانم شما بخواب' . مم گفت: 'امکان نداره، من بيدار مى‌مانم، شما بخواب' . ولى خاتو زين قبول نکرد.

عرض مى‌شود خدمت با سعادت شما عزيزان، خاتون مدتى کشيک کشيد و بيدار ماند. سپس مم کشيک کشيد و خاتو زين خوابيد. مم مدتى نگهبانى داد. کمى که گذشت ديد چيزى به صبح نمانده، خوابش هم مى‌آمد، در همان حال به خواب رفت.

همين که مم خوابش برد پرى‌ها، از فرصت استفاده کرده و آمدند، خاتو زين را برداشته و روى بال‌هاى خود قرار داده و به جا و مکان خودش در جزيره وبوتان بردنش.

چندى که گذشت، مم از خواب بيدار شد، ديد تک و تنها است، خيلى تعجب کرد. کمى فکر کرد و با خود گفت: 'من که خواب نديده‌ام، وللاهى آن چه ديشب ديدم عين واقعيت داشت. بنگين برايم آفتابه و لگن آورد... چه شد، چرا حالا تنهام!' متحير مانده بود، پريشان و حيرت‌زده مانده بود. بنگين نيز پشت در مجمعه در دست ايستاده بود و منتظر بود او را صدا بزند و صبحانه بخواهد. ديد که مم او را صدا نمى‌کند. دل به دريا زد و رفت تو و مجمعه پيشش نهاد. مم گفت: 'بنگين، آيا ديشب من خواب ديدم يا واقعيت داشت؟' بنگين گفت: 'خانه‌خراب! آنچه ديدى واقعى بود، مگر ديشب خاتو زين خواهر اميرزين‌الدين ميرآودل پيشت نبود؟ آخر چرا خوابيديد؟ مگر نمى‌دانستى که پرى‌ها او را آورده بودند؟ يا اصلاً چرا به من نگفتى مواظب اوضاع باشم' . شاهزاده مم که اين را شنيد، مثل کسى که دچار رعشه شده باشد بيهوش افتاد. بنگين مدتى بر بالايش گريست و سعى کرد او را به هوش بياورد. ديد موفق نمى‌شود. پاشد رفت پيش ابراهيم پادشاه، در زد، در را به رويش باز کردند. وارد شد و سلام کرد و گفت: 'سلام و عليکم اى پادشاه! اى روح و جان! ماجراى ناگوارى روى داده. شاهزاده مم، دور از جان، بيهوش افتاده!'

ابراهيم پادشاه، سه مرتبه فرياد زد و گريست و به‌سوى شاهزاده مم، يواش يواش و نرمک نرمک راه افتاد. مى‌گفت: 'سلام عليکم اى مم! مم روح و جان! مم روح و جان! فرزندم! روح من فدايت باد! پاشو، مگر نمى‌دانى پدرت به مهمانى‌ات آمده؟'

مم جوابى نمى‌داد؛ بيهوش افتاده بود. پادشاه وزير و حضار و کدخدايان را احضار کرد. ريش‌سفيدان و معقولين قوم آمدند و تشکيل جلسه دادند. گفت: 'ببينيد چرا به اين حال افتاده؟' برايش به کتاب مراجعه کردند و به رمل و اسطرلاب نظر نمودند، گفتند: 'اى پادشاه، شاهزاده مم عاشق شده، عشق به کله‌اش زده، ناراحتى در بين نيست، اگر بوى خوش به مشامش برسد به هوش خواهد آمد' . فوراً بوى خوش برايش حاضر کردند و مم به هوش آمد و برخاست و نشست. ديد عده زيادى دور و برش را گرفته‌اند و مجلسى تشکيل داده‌اند حضار پرسيدند چرا به آن حالت افتادي، آخر مگر نمى‌داني، آرامش از پدرت سلب شده، پدرت غير از تو کسى را ندارد! مم گفت: 'پدر، من زن مى‌خواهم، زن برايم مى‌گيرى خيلى خوب، وگرنه ناچارم خودم دنبالش بروم' .

پادشاه گفت: 'فرزند، دست روى هر دختر بگذارى برات مى‌گيرم، هر که را بخواهى او را برايت خواهم گرفت' .

گفت: 'پدر، من هيچ دخترى را غير از خاتو زين، خواهر اميرزين‌الدين ميرآودل، نمى‌خواهم!'

گفت: 'او کجاست؟'

گفت: 'منزلشان، در جزيره وبوتان است' .

گفت: 'فرزند، در شهر هر چند قطارچى و تجار هست، از همه‌شان مى‌پرسيم، ببينيم کدامشان نام جزيره را شنيده‌اند، کجاست اين جزيره؟'

چندين وزير و ريش‌سفيد و کدخدا احضار نمود و درباره جزيره اطلاعاتى خواست. يکى از وزراى سابق که بسيار مسن بود و در بستر پنبه‌اى زندگى مى‌کرد گفت: 'من جزيره را ديده‌ام، تاجر بودم که به آن شهر رفتم، اما آن‌وقت 'قره تاژدين بگ' در آنجا حکمرانى داشت. آن‌وقت چنين کسانى در آنجا نبودند' . مم گفت: 'من کارى به اينها ندارم، ديشب خاتو زين خودش آمده بود پيشم، من او را ديدم خودم دنبالش خواهم رفت، حال او را برايم مى‌گيري، بگير، نمى‌گيري، نگير، من حتماً دنبالش خواهم رفت' .

ابراهيم پادشاه، به‌خاطر رضايت مم، ظاهراً گفت: 'خيلى خوب حتماً او را برايت مى‌گيرم' . سپس به بارگاه برگشت و بر تخت نشست و به حضار گفت: 'کى ديده است، تنها يک فرزند داشته باشى و او چنين بهانه‌اى بگيرد؟ آخر اين جزيره وبوتان خراب شده کجاست؟ وللاهى آدميزاد به آنجا نخواهد رسيد. فکرى بکنيد، تدبيرى بيانديشيد، چه کارى کنيم؟'

گفتند: پادشاه به سلامت، مم را با بنگين به شکار بفرستيد، در شهر يمن نيز عروسى و سورى راه اندازيد، هر که پانصد تومان دارد، بايد هزار تومان هم قرض کند و لباسى نو و تازه بخرد و بپوشد در آن سور و عروسى برقصد. در برگشتن، مم از ميان دختران و رقصندگان بگذرد و آنها را ببيند، بلکه يکى را انتخاب کند. هر که را پسنديد فوراً برايش مى‌گيريم، دختر هم که باشد چه بهتر، حتى اگر دختر پادشاهى را هم پسنديد، فورى او را برايش مى‌گيريم، اگر اين راه مؤثر افتاد چه بهتر؛ اگر مؤثر نشد، خودش بايد دنبالش برود و بايد به مم اجازه بدهى به دنبال عشقش برود' .

چند روزى گذشت، روزى ابراهيم پادشاه به مم گفت: 'به شکار برو، بگذار کمى از خيال و ناراحتى رهائى يابي' .

شب، بنگين تدارک لازمه را ديد و به اربابش مم گفت: 'فردا صبح به صيد و شکار مى‌رويم، بگذار کمى غم‌هايت سبک شوند. چرا اينقدر غصه مى‌خوري؟ شما که پسر ابراهيم پادشاه يمن هستى همه‌چيز داري!'

    مارو از نظراتتون محروم نکنید


برگرفته از سایتvista.ir



مم وزین1


– مم و زین، شاهنامه ادبیات کردی

مم و زین، رمان عاشقانه احمد خانی، داستانی همچون “شیرین و فرهاد” و یا “لیلی و مجنون” است که در قرن هفدهم نوشته شده است. مم و زین بر اساس داستانی واقعی که حدود دو سده قبل از احمد خانی در کردستان ترکیه اتفاق افتاده، خلق شده است. دنگ بیژان آن داستان را در قالب ابیات آهنگین خواندند و سینه به سینه به دوران خانی رساندند. اما احمدخانی با چیرگی تمام سرنوشت آن دو دلداده را در رمانی ارزشمند ماندگار کرد. مم و زین خانی شاهکاری در ادبیات کردی است و بسیاری آن را شاهنامه کردی می دانند.

منظومه مم و زین به بسیاری از زبانهای زنده دنیا ترجمه شده است و ملتهای بسیاری این اثر ارزشمند را ستوده اند. شرق شناسان و ادیبان نامداری آن را به آلمانی و روسی و فرانسوی ترجمه کرده اند و بر آن نقدهای فراوانی نوشته اند. مارگارت رودینکو که آنرا درسال ۱۹۶۲ به روسی ترجمه کرده است، معتقد است مم و زین بزرگترین شاهکار ادبی دنیاست. او “مم و زین احمد خانی” را هم سنگ “شاهنامه فردوسی” و “ایلیاد و اودیسه هومر” می داند. مم و زین به کردی کرمانجی است اما استاد هژار مهابادی آنرا به کردی سورانی ترجمه کرده است.



 
مِم و زين
 

مى‌گويند پادشاه يمن به‌نام ابراهيم بسيار ثروتمند و دارا بود، اما فرزندى نداشت، از اين بابت خيلى ناراحت بود، روزى با خود گفت: 'خوب است به حجاز، به زيارت خانهٔ خدا برويم بلکه خداوند متعال، به ما رحم و شفقت نمايد و پسرى به ما عطا کند' . براى رفتن به حجاز جمعيت زيادى را مهيا کرد، آنان که پول و خرج سفر نداشتند به آنان هم پول خرجى داد. رفتند، مدت زيادى رفتند. چيزى نمانده بود راه را نصف کنند، که ناگهان حضرت خضر زنده که همت و برکتش هميشه حاضر باد، پيدا شد و گفت: 'اى پادشاه کجا مى‌روي؟'

گفت: 'قربانت گردم، اگر مى‌دانى پادشاه هستم، يقين هم مى‌دانيد کجا مى‌روم' . حضرت خضر گفت: اى پادشاه اگر شيرينى و چشم‌روشنى به من بدهي، من دو چيز بهت مى‌دهم که صاحب دو پسر شويد' . پادشاه گفت: 'فدايت شوم، هر چه بفرمائى روى چشم!' پس از آن دست‌هاى حضرت خضر را گرفت و بوسيد. حضرت خضر به او دو سيب داد و گفت: 'يکى را با همسرت نصف کن و بخوريد و ديگرى را به وزير دست راستت بدهيد با همسرش بخورد. اسم پسر او را بنگين و اسم پسر خودت را مِم بگذاريد.

چندى طول کشيد تا از حجاز به شهر خود برگشتند و سيب‌ها را با حرم خود خوردند. همسران شاه و وزير هر دو حامله شدند. نه ماه و نه روز و نه دقيقه که گذشت، صاحب دو تا پسر شدند. پسر ابراهيم پادشاه را 'مِم' نام نهادند و پسر وزير دست راست پادشاه نيز که ابراهيم وزير نام داست 'بَنگين' اسم‌گذارى کردند. اما 'مم' پسر ابراهيم پادشاه، بسيار زيباتر و قشنگ‌ تر بود.

روزى فرشته‌هاى آسمان با همديگر صحبت مى‌کردند، از زيبائى و قشنگى خود بحث مى‌کردندو گفتند آيا امکان دارد در جهان هستى کسى از ما زيباتر باشد؟ خواهر بزرگ گفت: 'بلي، در شهر يمن پادشاهى زندگى مى‌کرد به‌نام ابراهيم، موقعى که از کعبهٔ معظم برگشته، خداوند پسرى به او عطا کرده که مى‌گويند، به اندازهٔ ما زيبا است!'

يکى ديگر از خواهران گفت: 'وللاهي، من نيز در جزيره وبوتان (نام دو شهر کردنشين هم مرز، در ترکيه و سوريه) دخترى را ديدم بسيار صاحب جمال و زيبا بود، خيلى به ما شباهت داشت' .

يکى ديگر از فرشتگان گفت: 'بيائيد برويم آنها را ببينيم، بدانيم مثل ما زيبا هستند؟'

همه پرى‌ها اين تصميم را پسنديدند و از اوج آسمان به پائين آمدند و روى پنجرهٔ ايوان ابراهيم پادشاه نشستند.

خواهر بزرگ‌ گفت: 'آهاى خواهران! آهاى پرى‌ها! سالي، من از پرى‌ها جدا مى‌شدم، از خواهرها، مى‌رفتم به کاخ ابراهيم پادشاه يمن و لب پنجره‌اش مى‌نشستم؛ در زمين و آسمان کسى را نديدم زيباتر از شاهزاده مِم، پسر ابراهيم پادشاه' . خواهر ميانى مى‌گويد: 'آهاى خواهران! آهاى پرى‌ها! سالى که من نيز جدا مى‌شدم از پرى‌ها مى‌رفتم به جزيره وبوتان ويران شده، کسى را نديدە‌ام زيباتر از خاتو زين، خواهر (امير زين‌الدين) پادشاه ميرآودل' .خواهر ديگرى مى‌گويد: 'آهاى خواهران! آهاى پرى‌ها! بيائيد ما شاهزاده مِم را ببريم به مهمانى خاتو زين' .

خواهر بزرگ مى‌گويد: 'آهاى خواهران! آهاى پرى‌ها! هرگز مردان پيش زنان نرفته‌اند، هميشه زن رفته پيش مرد و از آن گذشته، کاکه مِم از سيب بهشتى است؛ در ضمن اگر ابراهيم پادشاه بفهمد پسرش گم شده است غضب مى‌کند و مردمان بسيارى را مى‌کشد، بيائيد برويم، خاتو زين را ببريم پيش شاهزاده مِم به مهماني؛ آنگاه خود، روى تاقچه‌ها و رفه‌ها مى‌نشينيم و سيرِ سير آنان را نگاه مى‌کنيم تا معلوم شود کدامشان زيباترند' . مى‌گويند، راه بين جزيره وبوتان و يمن، با پاى پياده، راه سه سال است و سوارکار خوب مى‌تواند در شش ماه آن را طى کند، اما پرى‌ها در عرض سه ساعت آن راه را مى‌پيمايند و خود را به کاخ خاتو زين خواهر اميرزين‌الدين، پادشاه ميراَودل رسانيدند.

پرى‌ها، تا موقع خواب در همان دور و بر خود را سرگرم کردند، تا خاتو زين به رختخواب رفت و خوابيد. آنگاه خواب را روى سينه‌اش قرار دادند و سپس او را با لحاف و زيراندازش بلند کرده و روى بال‌هاى خود قرار دادند و برگشتند. او را پيش کاکه مِم به يمن، آوردند و در اتاق او خواباندند و خود روى تاقچه‌ها پريدند و سير به سير آنها را نگاه کردند.

پس از مدتي، هواى سردى به بدن خاتو زين خورد و بيدار شد، و ديد مردى در اتاقش خوابيده بسيار تعجب کرد، او را از خواب بيدار کرد و گفت: 'شما چرا اينجا آمده‌ايد؟' پاشو راهت را بگير و برو پائين، خانه‌خراب، اگر پهلوانان را احضار کنم سرت را از تن جدا خواهند کرد. شما اصلاً کى هستي؟'

کاکه مم گفت: 'خاتون شما داريد به من تهمت زيادى مى‌زنيد، به قرآن قسم من از جاى خود نجنبيده‌ام!' خاتون گفت: 'پس اگر من پهلوانان را احضار کنم و آمدند تو را گرفتند چه کار مى‌کني؟' شاهزاده مِم گفت: 'خوب تو آنها را احضار کن، اگر چنانچه پهلوانان شما اينجا بودند و آمدند وللاهي، گردن من از مو باريک‌تر است و حرفى ندارم!'

خاتون گفت: 'اى لندهور بلااستفادهٔ بيکار! پاشو تکان بخور، يواش يواش برو پائين. اگر بانگ برآورم بر پهلوانان، تکه‌تکه‌ات خواهندکرد!' شاهزاده مم مى‌گويد: 'آهاى خاتون! اى خاتون گيسو بلند، نخست به يزدان، سپس به اوراق قرآن، من از جائى که خوابيده‌ام، تکان نخورده‌ام، شما چرا به من افترا مى‌زنيد؟' خاتون فرياد مى‌زد: 'آهاى (عرفو)، آهاى (چه کويِ) خانه‌خراب مگر نمى‌دانيد لندهور بيکاره‌اى پيش من آمده. پاشو تکان بخور، يواش يواش برو پائين. اکنون اگر آنها بيايند جگرت را پاره پاره خواهند کرد!'

شاهزاده مم مى‌گويد: 'آهاى خاتون! خاتون گيس‌ بلند، قسم به يزدان در آن بالاها، به اوراق قرآن من از جاى خود تکان نخورده‌ام، همين جا خوابيده‌ام. شما چرا بيخود به من افترا مى‌زنيد؟'

خاتو زين گفت: 'از قرار معلوم، تو روى حرف خودتي، آيا اگر من کلفتم را صدا کنم و بيايد چه مى‌گوئي؟' گفت: 'هرگاه قره‌واش (کلفت مخصوص) و کلفت شما آمد، وللاهى گردن من از مو باريک‌تر است، هر کارى دلت مى‌خواهد تا من بکنم' .

خاتو زين، ملک‌ريحان را که سرپرست هفتاد کنيز و کلفت وى بود، صدا زد و گفت: 'آهاى ملک، ملک‌ريحان، خواهر بک، بکر شيطان چرا پيش خاتون، قلندر و خانه‌خراب خود نمى‌آئي؟!'

اما کسى به فرياد رسش نيامد. مِم گفت: 'خوب، ديدى تو تهمت مى‌زني!' خاتون عصبانى شد و مشتى بر دهن مِم کوبيد. دهش پر از خون شد. گفت: 'عيبى ندارد، من چيزى به شما نخواهم گفت؛ من فقط يک نوکر دارم، او را صدا مى‌زنم، اگر به فريادم آمد خيلى خوب، اگر نيامد چون کسى هم به فرياد شما نيامده، آن‌وقت هر کارى با من مى‌خواهى بکن؛ وللاهى بهت حق مى‌دهم با دست خودت سرم را ببري!' خاتون گفت: 'خيلى خوب' .

مِم فرياد زد: 'آهاى بنگين زيردست و چشم خمار، خيلى فوري، آفتابه و لگن را براى ارباب خود بيار؛ دهن آقايت، ناگهانى خونى شده!' به محض بلند شدن هاوارِ (فرياد) مِم، بنگين چيست و چابک، بلند شده از ميان بستر خَزَش بيرون آمد. لگن مسين را در دستى و در دستى ديگر آفتابه به اتاق شاهزاده مِم وارد و شمعى را روشن کرد و ديد دخترى رعنا در اتاق است. بنگين شرمنده شده و گفت: 'مى‌بخشيد آقا، من از جريان خبر نداشتم!'

شاهزاده مم گفت: 'بنگين، شمع را جلوتر بياور، دهنم خونى شده، مى‌خواهم بشورمش' . مم، دهنش را شست و بنگين عقب عقب از اتاق خارج شده و به پاشخانه (جايگاه کفش و اثاث مهمان) رفت.

مم به بنگين نگفت بخواب يا بيدار باش. بنگين هم به بستر رفت و خوابيد. کاکه مِم و خاتو زين نيز، در روشنائى شمع همديگر را سير نگاه کردند. هر دو عاشق همديگر شدند. خاتو زين گفت: 'راستى بگو ببينم شما کى هستي؟'

مم گفت: 'من، پسر ابراهيم پادشاه يمن مى‌باشم' .

گفت: 'اسمت چيه؟'

گفت: 'مم' .

شاهزاده مم از خاتون زين پرسيد: 'حال بگو شما کى هستي؟'

گفت: 'والله من خاتو زين، خواهر امير زين‌الدين، پادشاه ميراَودل هستم!'



    مارو از نظراتتون محروم نکنید


برگرفته از سایت vista.ir



1 / 5 / 1391برچسب:افسانه های کردی,مم و زین,متل,, :: 7:44 ::  نويسنده : سه یفووری
 

 

این پیکره نشان گر ارزشمند ترین ،دیر پا ترین و تفصیلی ترین کتابی است که پیرامون کردها و کردستان نگاشته شده است.نویسنده این اثر دیر پا و ارزنده ،شرف خان ابن شمس الدین بدلیسی است و در سال 1597 میلادی ،1005 هجری به زبان ادبی-تاریخی آن روزگاران ،فارسی به نگارش در آمده است.ارجمندی شرفنامه و سترگی کوشش بدلیسی از ان روی است که پیش از او هیچ کتاب جامعی پیرامون تاریخ کردها نوشته نشده بود.چنانکه در زمان ساسانیان و اوایل اسلام چادرنشینان کوهستان‌های فارس را کرد می‌خواندند. اگر تاریخ اقوام کرد در پیش از اسلام تاریک و مبهم است، تاریخ آنان در پس از اسلام در پرتو تألیفات مورخان ، تا اندازه‌ای روشن‌تر است، اما در این دوره هم، چون از کرد به‌طور فرعی و ثانوی- ضمن اخبار ممالک اسلامی- سخن به میان آمده، درباره تاریخ این قوم به‌طور اساسی و مستمر مطلب کاملی نوشته نشده و بایستی گفت تنها در دوره صفوی نخستین کتاب مهم درباره قوم کرد به زبان فارسی تدوین شده که همان شرفنامه بدلیسی است. شرفنامه بدلیسی به صورت خطی در بسیاری از کتابخانه های معتبر ایران و هند و عثمانی بود.به دلیل نیاز پیرامون آگاهی از تاریخ کردان ،در سالهای میانی سده نوزدهم میلادی مورد توجه مورخان و خاور شناسان برجسته اروپایی قرار گرفت و سرانجام به کوشش ولادیمیر ولیامینوف زرنوف ،عضو آکادمی فرهنگستان علوم روسیه - سن پترزبورگ ،در سال 1860 در نسخه های کم شمار برای نخستین بار به چاپ رسید...ولادیمیر زرنوف در مقدمه ای که برای این کتاب نگاشته چنین می گوید...این کتاب معتبر ترین ،مهم ترین و قابل ملاحظه ترین بخش تاریخ کرد است و از این بابت منبعی است که ارزش و اهمیت ان در وصف نمی گنجد.شهرت و ماندگاری نام بدلیسی ، نه به سبب رخدادهای سیاسی و نظامی زندگی او، که بیشتر به دلیل تألیف کتاب شرفنامه است که آن را به نام سلطان عثمانی محمد سوم نوشته است (بدلیسی ، چاپ عباسی ، ص 5، 9). این کتاب تاریخ مفصل امیران و حاکمان کرد و تاریخ مختصر صفویان و عثمانیان است . تعیین تاریخ دقیق آغاز و پایان نگارش اثر به طور قاطع دشوار است ، زیرا گرچه 1005 آخرین تاریخ مذکور در کتاب است (همان ، ص 584)، به نسخه ای از شرفنامه که کتابت آن در اواخر محرم 1007 پایان یافته و به نظر مؤلف رسیده اشاره شده است ( شرفنامه ، چاپ قاهره ، مقدمة ولیامینوف زرنوف ، ص 16) که معلوم نیست نسخة اصلی و نخستین اثر است یا کتابت دیگری از آن ، اما همین امر به اعتبار متن موجود می افزاید.

شرفنامه به فارسی و با نثری ساده و روان نوشته شده و در آن فراوان به اشعار فارسی و به ویژه شاهنامه فردوسی استشهاد شده است .این اثر به مقدمه ، چهار صحیفه و یک خاتمه تقسیم می شود: مقدمه ، در باب نسب طوایف کرد؛ صحیفة اول ، در پنج فصل دربارة تاریخ فرمانروایان دیار بَکر و جزیره ، والیان دینوَر و شهرِ زور (حَسَنْویه )، امیران لر بزرگ یا فَضلویَه ، لر کوچک و سلاطین مصر و شام مشهور به آل ایوب ؛ صحیفة دوم ، در پنج فصل دربارة تاریخ حاکمان اردلان ، حَکّاری (شنبو)، عمادیه (بهدینان * )، جزیره (بُختی )، حِصن کَیفا (ملکان )؛ صحیفة سوم ، دربارة تاریخ سایر حاکمان و امیران کردستان در سه فرقه ؛ صحیفة چهارم دربارة تاریخ امیران و حاکمان بدلیس ، و ذیلی در باب سرگذشت مؤلف کتاب ؛ خاتمه ، مشتمل بر تاریخ سلاطین عثمانی ، صفوی ...با وجود پیشکش شدن کتاب به سلطان عثمانی بدلیسی در شرح سرگذشت قوم کرد از اسطوره شاهنامه فردوسی مدد گرفته و حکایت ضحاک و فرستادن جوانان را به دیار ی مورد بحث قرار می دهد که کردستان نام گرفت....بدلیسی در صفحه 12 چنین می نگارد...در زمان ضحاک ماران که پنجم سلاطین پیشدادیان است و بعد از جمشید بر سریر سلطنت ایران و توران و بل جهان متمکن شد ،... چو جمشید ازین وحشت آباد رخت...برون برد بگرفت ضحاک تخت......قضا کرد ملک اقالیم سبع....بدلیسی اشاره به مغز خوری ماران دوش ضحاک می کند و بر این باور است که....شخصی که بر سر مقتولان بوده بغایت مرد کریم طبع رحیم..هر روز یک شخص را بقتل آورده مغز سر گوسفند داخل مغز او می نمود و شخص دیگر را بپنهانی آزاد می کرده بدان شرط که ترک اوطان نموده در قلال جبال که اصلا اثر آبادانی نبوده باشد توطن نموده ساکن باشند.آهسته آهسته جمعی کثیر مجتمع گشته ازدواج نمودند و اولاد و احفاد ایشان را کرد لقب کردند...بدلیسی پیرامون سرگذشت نسب حاکمان بدلیس نیز نگاشته ای جالب توجه دارد و آشکارا آنان را ایرانی و از نسل ساسانیان دانسته است...در صفحه 362 کتاب چنین نگاشته است...نسب حکام بدلیس به اکاسره می رسدو بین الناس از اولاد انوشیروان اشتهار دارند....اما اصح آن است که در زمان انوشیروان جامسب ابن فیروز که پنجم سلاطین کسریست به نیابت از قباد به حکومت و دارایی ارمن و شیروان قیام می نمود و ....کتاب شرفنامه اگر چه از نظرگاه بررسی آداب و رسوم ،فولکلور و زبان نوشتاری و گویشی کردها واجد ارزشهای بسیار درخوری است.،اما من بر این باورم که ارجمند ترین ویژگی شرفنامه دو دو چیز است....نخست آشنایی با نام های اصیل و جغرافیایی ایران و ترکیه کنونی و دو دیگر شناخت دقیق از آدب و رسوم ایرانی قوم کرد...اگر چه در این کتاب می توان شرح نسبتا دقیق و روایت های بیطرفانه ای را پیرامون تاریخ روابط ایران و عثمانی شاهد بود.قلم بدلیسی با وجو.د اهدای کتاب به سلطان عثمانی نسبت به پادشاهان ایرانی همواره با ادبانه و منصفانه است.اگر چه کفه داوری هایش به دلیل تعلق به اهل سنت چربش مختصری به عثمانیان دارد.اما رنگ روایات و تمثیل ها همه ایرانی است و هیچ گرایشی به ترکان عثمانی به جز حوزه تعلقات مذهبی در آن دیده نمی شود.از نظر گاه جغرافیای تاریخی کتاب بدلیسی همچون دایره المعارفی پرده از نامهای واقعی شهر ها ،آبادی ها ،رودها و کوه ها بر می دارد.نامهایی چون اران و شیروان و ارمنیه و آذربایجان و خوزستان صد ها بار در کتاب مورد استفاده قرار گرفته است.کتاب روایت های درخوری پیرامون فولکلور اقوامی چون لر ها و عرب ها و ترک ها دارد.....کتاب شرفنامه کتابی سترگ و بس ارجمند است و سندی مهم در فرهنگ مداری و ایرانی بودن کرد های تمامی گیتی...و چه زیبا و ارجمندانه و فاخر بدلیسی ایرانیت دیر پای کردها را اثبات می کند و بر تعلق این قوم سلحشور و ازاده بر ایران این گونه تاکید می ورزد... در صفحه 15 بدلیسی پیرامون کردان این گونه می نگارد...لفظ کرد تعبیر از شجاعتست..چرا که اکثر شجاعان روزگار و پهلوانان نامدار از این ططایفه بر خاسته اندو لهذا پهلوان پیلتن و دلاور تهمتن رستم زال که در ایام حکومت پادشاه کیقباد بوده از طایفه اکراد است و چون تولد او در سیستان بوده به رسم زابلی اشتهار یافته است و صاحب شاهنامه فردوسی طوسی رحمه الله علیه صفت او را رستم کرد کرده و در زمان ملوک عجم هر مز بن انوشیروان سپهسالار نامدار و پهلوان روزگار بهرام چوبین .......او نیز از طبقه اکراد است ..و اعنی پهلوان فرهاد که در زمان خسرو پرویز ظهور کرده از طایفه کلهلر است .....بدلیسی پادشاهان ایرانی را با عبارت پادشاهان دی شوکت عجم یاد کرده است.........اینک که دروغزنان و جاعلان تاریخ و فرهنگ دیر پای ایرانی بر انند تا با توسل به خدعه و فریب و تزویر از ملتی یکپارچه و دیر پا چون ایران ،به خیال خام خود کشوری چند ملیتی بیافرینند بر فرزندان شایسته ایران و به ویژه هم میهنان کرد بایسته است که کتاب سترگ بدلیسی را بخوانند و با توسل به سرچشمه های اصیل و مستند تاریخی بر ایرانیت دیر پای خویش و پهلوانی و شلحشوری کردی خویش ببالند و کیست که نداند کتاب بدلیسی چون جواهری، اندیشه باژگونه و دروغین صد ها فریبکار ضد ایرانی را بر باد می دهد و رسوا می سازد

 


منبع : وبلاگ کرد و کردستان



12 / 5 / 1391برچسب:تاریخ کردها,شرفنامه,کردملکشاهی, :: 9:25 ::  نويسنده : سه یفووری

قه ڵه م  زه ن

داستان های کردی             (تقدیر نویس)


به عقیده قدیمی ها تقدیر هرکس نوشته شده و واسه ی اون یک سری داستان هایی از زمان راستان روایت میکنند یکی از اون داستانها داستان حه سه ن ته یِره یا دِز(حسن عیار)است که راجب تقدیر در ازدواج است

   داستان از اونجایی شروع میشه که حسن عیارکه از عیارهای بسیار مشور بلادبوده است شبی در مسیر دزدی اش به سیاه چادری میرسد.....صدای زنان زیادی از داخل به گوش میرسد....گویا خبری است؟ بعد از مدتی صدای گریه ی دختر بچه ای که زیبایی اش وصف ناشدنی است در سکوت شب میپیچد .....

    نیمه شب فرا رسیده، زنان از سیاه چادر بیرون آمده و مادر را با دختر بچه اش تنها میگذارند.

    تقدیر چه چیزی را برای دختر بچه رقم زده است......!؟ در تمام این مدت حسن در زیر شه له مه(قسمت کناری سیاه چادر)خود را قایم کرده است و آمدوشد زنان به داخل سیاه چادر را نظاره گر است.

   پاسی از شب گذشته،همگان به خواب فرو رفته اند ولی حسن بیدار ودخترک را نظاره گر است که ناگهان قه ڵه م  زه ن در جلوی سیاه چادر ظاهر میشود او به بالای سر دخترک رفته و چیزی را بر پیشانی دخترک مینویسد...حسن که تماما قَلَم زَن را زیر نظر دارد چندی نگذشته  پیش قلم زن رفته و از آینده ی دخترک میپرسد،مطلبی را میگوید که حسن را مات ومبهوت میکند....!!!!!!! تقدیر میخواهد حسن عیارو دخترک را به هم برساند....

   حسن عزم بر تغییر سرنوشت دارد میخواهد این حادثه را دگرگون کند دخترک را برداشته و در جایی به دور از چادرنشینان و در نزدیکی یک کوه،در حالی که شکم دخترک را با خنجر پاره کرده رها میکند.....

          مدتها میگذرد گذر حسن به یک آبادی می افتد،شب را مهمان پیرزنی مهربان میشود.پیرزن آوازه ی حسن عیار را شنیده،اهل خانه به خود افتخار میکنند که عیاری بر منزلشان مهمان شده،دخترکی جوان در دیدگان عیار معلوم است،آری آن دختر پیرزن است دختری زیباوبلند قامت...

   آنچه را که کسی فکرش را هم نمیکردزمانی اتفاق بیفتد اکنون در حال تحقق بود حسن عاشق دختر پیرزن شده بود....

فردای آن روز حسن،دخترک را از پیرزن خواستگاری میکند پیرزن به خود میبالد که مردی عیارقراراست داماد اوشود نظر دخترک را نیز میپرسد.... جواب دخترک آری ست.

    روستا خود را برای مراسمی بزرگ آماده میکند  عروسی حسن عیار و دخترپیرزن....شب عروسی هنگامی که حسن پیش همسرش میرود نشانی از یک زخم کهنه بر روی شکمش میبیند....موضوع را از همسر پرسیده ولی او بی اطلاع....

                     .......باید از پیرزن پرسید...

 فردای آن روز حسن پیش پیرزن رفته و ماجرا را جویا میشود.... چه اتفاقی افتاده است...که زخمی اینچنین برشکم دخترک خودآرایی میکند؟

     .....پیرزن از زمانهای گذشته برای حسن میگوید زمانیکه گاوها را برای چرا به دامنه کوه برده بود.....میگوید روزی مثل همیشه گله را برای چرا به دامنه ی کوه بردم...غروب که برگشتم شیر گاوها را دوشیده ولی یکی از پستان یکی از گاوها شیر نداشت ..چه شده بود؟این حادثه چندین روز متوالی تکرار شد تا اینکه یک روز مصصمم شدم که علت را بیابم....

   گاوی که چند روزی بود شیرش کم شده بود را دیدم که از سایر گاوها فاصله گرفته و به میان سنگهای آن ورتر میرود حس کنجکاوی مرا تا نزدیک گاو کشاند دیدم قنداقه ای از زمین بلند شد و مقابل پستان گاو ایستاد و مدتی بعد بین سنگها ناپدید شد نزدیکتر رفتم تا معما را حل کنم تیرۆه ن(قنداقه)ی دیدم، دختری زیبا که شکمش با خنجر پاره شده در میان آن بود دختر را به خانه آورده و معالجه کردم....

             ...... اکنون آن دخترک همسر توست.....

                                                       پایان


         مارو از نظراتتون محروم نکنید  بژیان

 



12 / 5 / 1391برچسب:داستان های کردی,حسن,عیار,, :: 8:34 ::  نويسنده : سه یفووری

آلامتو کردمردانی را در دل خود جای داده است که همواره در طول زمان به منزله دروازه ای ناگشودنی درمقابل دشمنان قد علم کرده اند...

سرزمینی دردل کوههای سر به فلک کشیده کبیرکوه,همنشینان 'ۆه ڕ زه ڕین'(سینه طلایی) بامردمانی از جنس نور برای دوستان واز جنس پولاد برای دشمنان...

ایران به خود میبالد که از روزی که کیومرث بر این سرزمین حکم راند همنشین مردمان سلحشور,باصلابت,هنرمندو...ایل ملکشاهیست.

کردمردانی از سرزمین طلوع خورشید که همچون آفتاب سایه ی خودرا بر این سرزمین گسترانده اند

هجوم ناجوانمردانه اهریمنان نه تنها آنانرا از هویت کرد وایرانی بودنشان غافل نساخته,بلکه ایمان آنانرا به مقدس بودن هدفشان استوارتر ساخته   آری... چنین باید بود...

برایتان از ناگفته ها میگویم...

اینجا سرزمین سرداران نادرشاه است... آری نادر شاه...     سرزمین

احمد خان بُربُروو

جد بزرگ طایفه خلف باۆڵه ک 

    کاوه در این سرزمین متولد شد,آری کاوه که اگر نبود خیانت چندی از سران ایلات بینی ضحاک زمان را به خاک میمالید   اینجاولات(سرزمین) شاه احمد یاری ست....

  در مورد ایل پرفسور مینورسکی(الكورد في دائرة المعارف الاسلامية - ص84) می نویسد: قریب به هزار خانوار ملکشاهی به ایران خدمت کرده اند و اراضی فراوانی را در قلمرو حاکمیت خود داشته اند و توانسته اند در برابر حملات و یورشهای هولاکو، تیمور و قرایوسف از این اراضی دفاع کنند....

 

 

به راستی که حرف این مردمان را باید از زبان شیرزنانشان شنید زنانیکه لالایی فرزندانشانرا از عاشورا برگرفته اند:

                                             که م بژی   وو    که ڵ بژی

 

باز هم برایتان میگویم از ناگفته ها...

 

ایل ملکشاهی از یک نژاد واحد شکل نگرفته است، بلکه آمیخته ای از نژادهای محلی اصیل و کهنی همچون عیلامیان، ساسانیان، خورشیدیان، سوره میری و نژادهای دیگری می باشد. هر گروهی از اینان بزرگی یا امیری مستقل را در این مناطق داشته اند و   براساس آداب و سنن آباء واجدادی، مردمان خود را اداره می کرده اند.  با گذشت زمان و بدلایلی مختلف، مردمانی از لک، لور، قیطول، باوه با آنها ترکیب شده اند و از زمره این عشیره بحساب آمده اند و بدین گونه عشیره بزرگ و قدرتمندی به نام ملکشاهی شکل گرفته است. (بقیه در ادامه مطلب)

 




ادامه مطلب ...


کوڵ ۆِڕ(خلاصه)


بخشهایی از صفحات قیام عیلام ،عروسی به سنن کردی،داستان کردی و تاریخچه رقص کردی و رقص در ایل و مم وزین خانی(ورود در سمت چپ صفحه)


عروسی  برپاشده سازِنه چی(ساززن)با دهل زن،شاد مینوازند کردمردان باحلقه های ئه ڵ په ڕگه (رقص کوردی)شوری وصف ناشدنی به مجلس داده اند،جوانان میخواهند که فه تای بنوازد...

زنان شاعر بیت.......میسرایند،زنان و دختران نیز این بیت .....را تکرار میکنند:

**ساۆنزه ێ گیانِم،ساۆنزه ێ عه مِرِم،هاۆ بِرا نه مِرێ،مه ێلِتا نه مِرێ**

((ای هستیَم سبزه،ای امید زندگیم،ای برادر زندگانیتان جاوید،دوست داشتنتان جاوید ))



....... شاه محمد و یارانش با کردهای بارزانی که آن زمان تحت فرماندهی احمدبارزانی بودند،رابطه گرم و صمیمانه ای داشته اند......حدود دویست نفر از جوانان و میان سالان ایل ملکشاهی از طریق شهرستان مریوان به نیروهای ملامصطفی پیوستند و تا چندی همگام و همدوش آنها با انجام عملیات های مختلف ایذایی به جنگ و گریز با دولت عراق پرداختند.)

شاه محمد بعد از فتح ...به یاران خود که بر گردش حلقه زده بودند گفت:

       ((( ێه ئێ  جامه که  خۆه م  دیمه س  ۆه  چه م                      مِ ژه  ره زاخان  نیه ێرم  ده سِ  که م              

       **در این آینه که خود را به چشم میبینم            من برای پادشاهی از رضاخان  جیزی دست کم ندارم**))))


مم و زین، رمان عاشقانه احمد خانی، داستانی همچون “شیرین و فرهاد” و یا “لیلی و مجنون” است که در قرن هفدهم نوشته شده است....مم و زین خانی شاهکاری در ادبیات کردی است و بسیاری آن را شاهنامه کردی می دانند. مارگارت رودینکو که آنرا درسال ۱۹۶۲ به روسی ترجمه کرده است، معتقد است مم و زین بزرگترین شاهکار ادبی دنیاست.

خلاصه داستان

امیر خوشنام و قدرتمند جزیر بوتان دو خواهر بسیار زیبا دارد که افراد بسیاری در آرزوی وصال آندو اند.....

    در یکی از جشنهای نوروز دو پسر کرد با لباس مبدل دخترانه در پی یافتن پاسخی برای مشاهدات خود بر می آیند...... روزگار به تاجدین و ستی روی خوش نشان می دهد. آن دو با ارج و قرب بسیار و در مراسمی باشکوه، کام عاشقی را شیرین می کنند.....و این چنین زین، عزیزدردانه امیر تنها می ماند و در انتظار وصال مم.

...زین و مم را وصال که نه، دو دیدار حاصل می شود. دیدار اول در باغ زیبای امیر است و دیدار دوم اما در پس راهروهای تو در توی سیاه چال امیر...... پایان داستان رقم می خورد و چون تمام عاشقانه ها …

 


قه ڵه م  زه ن در جلوی سیاه چادر ظاهر میشود او به بالای سر دخترک رفته و چیزی را بر پیشانی دخترک مینویسد...حسن که تماما قَلَم زَن را زیر نظر دارد.......

......نزدیکتر رفتم تا معما را حل کنم تیرۆه ن(قنداقه)ی دیدم، دختری زیبا که شکمش با خنجر پاره شده در میان آن بود دختر را به خانه آورده و معالجه کردم....

             ...... اکنون آن دخترک همسر توست.....



واژه ی *ئه ڵ په ڕگه یا  ئه ڵ په ڕین* در اصل به معنای حمله کردن وقیام کردن است......

رقص‌ در هزاره‌ پنجم‌ پیش‌ از میلاد

نگاره‌ چهار زن‌ در حال‌ رقص‌ دسته‌ بند نشان‌ داده‌ شده‌ است‌..... ئه ڵ په ڕگه برای‌ پرستش‌ یا بزرگداشت‌ چیزی‌ ارجدار و مقدس‌، همچون‌: آتش‌، بت‌، شکار، توده‌یی‌ از فراورده‌ها و خرمن‌ گندم‌ درختان‌ پر بار و کهنسال‌ و از اینگونه‌ انجام‌ می‌گرفته‌ است‌.......رقص‌ نیایش‌ خورشید از سیلک‌......گروهی‌ زن‌ یا مرد و زن‌،حلقه‌یی‌ از رقص‌ دسته‌ بند تشکیل‌ داده‌اند گمان‌ می‌رود رقص‌ برای‌ نیایش‌ خورشید.... رقص‌ با دستمال‌ از سیلک‌......تشکیل‌ دهندگان‌ حلقه‌ رقص‌، پارچه‌ یا دستمال‌ یا چیز دیگری‌ را در میان‌ دستهای‌ خود گرفته‌ و برقص‌ مشغولند..... بجاست‌بدین‌ گونه‌ که‌ گفته‌ شد در رقصهای‌ دسته‌ بند کردها متداول‌ است‌......حکیم عمر خیام در نوروز نامه خود مینویسد” فریدون کرد “روزی که ضحاک را اسیر کرد وایران را از شر او نجات داد.....

 


  صفحات چیستان و کنایات بارگذاری نشده اند


   مارو از نظراتتون محروم نکنید  بژیان



2 / 5 / 1391برچسب:, :: 23:58 ::  نويسنده : سه یفووری

سوًر(عروسی)کوردی


میخوام براتون از یه سنت قدیمی بگم چیزی که امروزه با اومدن فرهنگ غرب و هزینه های کمر شکن همراه با آن به ندرت میبینیم که برگزار بشه، با من بیاین به زمان های یه کمی دورتر  تا براتون از اول روایت کنم از سوًر(عروسی)کوردی

      پسری خاطر خواه دختری شده،به نظر شما چیکار میکنه حوصله کنین تا براتون از عروسی ایلی بگم:

    توسیاه چادر همه اعضای خونواده دور هم نشستن،درون دل پسر غلغله ای به پا شده،حیران وسردرگم که چه جوری این موضوع رو با سه ر ماڵ(بزرگ خانواده)در میون بزاره یه روز که پدرش بیرون از خونه ست با شرم وحیای خاصی که از عرق پیشونیش معلومه با هزار جور دلهره بالاخره موضوع رو با پدرش در میون میذاره،پدر خوشحال از اینکه پسر به فکر تشکیل خونواده افتاده و ترس از انتخاب پسر...،از پسر راجب اصل ونصب دختر ومعیارای انتخابش میپرسه پسرم که دیگه چندی از مراحل رو پشت سر گذاشته از اصالت و مردانگی خه سوًران(خانواده همسر)برای پدرش میگه ،پدر که از قبل از اصالت و تاریخ طوایف ایل باخبره میبینه که انتخاب پسرش انتخابی درسته،اکنون مرحله بعدی یعنی  خۆازمه نی(خاستگاری) یا کوًخای فرارسیده،پدربا برخی از ریش سفیدان طایفه

  به منزل پدر دختر میرن و از دخترش برای پسرشون خواستگاری رسمی میکنند بعد چند روز اگر جواب مثبت بود خانواده زاما(داماد)با یه انگشتر وروسری به منزل عروس میرن تا دختررو دیاری(نشون) کنن....... 

  .....  مدتی گذشته خانواده زاما طبق رسومات،خه سوًران(خانواده عروس) پسرشون رو به صرف شام دعوت میکنندو متعاقبا پس از چندی خانواده  ۆه یۆ(عروس)،خه سوًران دخترشون رو دعوت میکنند.

   با نزدیک شدن زمان عروسی خانواده داماد یک نوع خِڵات(هدیه)که  بش میگن ده ساۆێز(شامل یک گوسفند نر، چند کیسه برنج،چند مَن روغن حیوانی،قند،لباس و..)است رو برای خونواده ۆه یۆ(عروس)میبرند،

        چندی سپری شده است واز شانس بد زاما زمان برداشت محصول فرارسیده،زاما پای ثابت انجام امور در خانه  ۆه یۆ،باید خودی نشون بده،بالاخره بعداز چندین هفته برداشت محصول هم به پایان رسید.              

     کور(پسر)از پدر میخواهد که بساط انجام  ده زوًرانی(نامزدی)  و عروسی رو مهیا کند،بازهم به همراه ریش سفیدان به حضور پدر عروس میرن  و اجازه انجام نامزدی وعروسی رو ازش میگیرن(ده سِ سوًر) و در اونجا به اصطلاح خرج نامزدی تعیین میشه مثل سر بریدن چند گوسفند،چند کیسه گندم آرد شده جهت پخت نان برای مهمونها،قند،چای و...   برای عروسی نیز علاوه بر اینها،چند روز قبل عروسی شیرۆ ها(مبلغی که به عنوان احترام به خانواده عروس میدن)را برده و شب قبل عروسی زنان برای خِنیه به نان(حنا بندان)به منزل عروس میرن،خانواده زاما در حال تدارک دیدن ره یۆڵه(اسباب)عروسی اند از قبیل:زیبا ساختن مادیان عروس و داماد،تعیین جایزه برای برندگان مسابقات تیراندازی ،اسب سواری،کڵاٶ رۆانه کی،آوردن سازِنه چی،آوردن مادیان کافی برای مشایعت داماد ،خرید فشنگ و آوردن اسلحه ی کافی و....

خانواده عروس نیز باۆانی(جهیزیه دختر)رو که شامل چندجاجیم،که رکیت(وسیله ای برای سیاه چادر بافی)،چیت و.. رو به منزل یا سیاه چادر داماد می فرستند.

   روز سوًر  فرا رسیده تمام طایفه و سایر اقوام ازطوایف دیگر هر کدام با اسب و اسلحه در مراسم شرکت کرده اند،انبوهی از سواران منتظرند تا با سوار شدن زاما بر مرکب سفید تزئین شده اش به سوی منزل ۆه یۆ حرکت کنند.

     سواران به حرکت افتادنو تا منزل عروس چیزی نمونده با رسیدن به منزل ۆه یۆ،سواران بر گرد دووۆار(سیاه چادر ) حلقه زده و منتظر بیرون آمدن پدر عروس از دووۆار اند. زاما از اسب پیاده شده و به همراه ریش سفیدان طایفه که در کنار اوایستاده اند جلوی سیاه چادر،منتظر بیرون آمدن پدر عروس اند.سکوت همه جا رو فرا گرفته ونفس در سینه های زاما حبس...

   پدرعروس با دیدن مهمانها در جلوی سیاه چادر، بیرون آمده و زاما دست او را میبوسد که به اصطلاح به آن ده سِ خه ێر(دست خیر)گویند.

    پدر داماد نیز یک چفیه بر کمرعروسش میبندد که نشانه ای باشد از احترام وتداوم زندگی....

   زاما دست عروس را گرفته و سوار بر مادیان زیبا با وقار و متانت به سمت منزل زاما به حرکت می افتند در مسیر سواران به  ئه سب ده ۆانه کی (اسب سواری)در بین سیاه چادر ها و ...میپردازند. تیر اندازها با غرش تفنگ هایشان خبر از پیوند بین دو خانواده را میدهند و شادی خود را از این بزم مبارک اعلام میدارند.

  سواران به همراه دامادکم کم به منزل زاما نزدیک شده اند و گروه های مختلف خود را برای مسابقات مختلف که تدارک دیده شده آماده میکنند....

   عروسی  برپاشده سازِنه چی(ساززن)با دهل زن،شاد مینوازند کردمردان باحلقه های ئه ڵ په ڕگه (رقص کوردی)شوری وصف ناشدنی به مجلس داده اند،جوانان از ساززن میخواهند که فه تای بنوازد چرا که این نوع از ئه ڵ په ڕگه با روحیه ی رزمی جوانان مانوس تر است

     طنین صدای گلوله همراه با ساز ودهل موسیقی عجیبی را ایجاد میکند ، چووپی کیش که گاه  دستمال های رنگارنگ و گاه اسلحه  بر سر دست خود دارد گروه را هماهنگ میکند 

    اینجا شوری وصف نا شدنی بر پا شده...مراسمی در خور شان ایل.....

    بعد از رقص و پایکوبی مردان سوارکار خود را برای مسابقه اسب سواری مهیا میکنند،که هم زیبایی دهنده ی مراسم باشد و هم آمادگیی باشد برای روز نبرد.

   تیر اندازها با تیراندازی به نشانه های از قبل تعیین شده مهارت خود را به نمایش میگذارند.....

     کمی آن طرف تر داماد،عروس خود را در حالی که در آغوش گرفته از مر کب پایین آورده و برادران داماد گوسفندی را به یمن پاقدوم عروس در جلوی پای آنان ذبح میکنندکه به آن ۆه ر پای گویند،داماد نوک انگشتان پای عروس خود را در خون گذاشته و او را به چیته جا(حجله)میبرد.

  پدر داماد چفیه ای را که در منزل پدر عروس بر کمر عروسش بسته از کمرش باز میکندو زنان شاعر بیتیهایی از آینده خوش زوجها و در وصف مراسم و....میسرایند،زنان و دختران نیز این بیت را پشت سر هر بیت سروده شده تکرار میکنند:

**ساۆنزه،ساۆنزه،ساۆنزه ێ عه مِرِم،هه ێ بِرا نه مِرێ،مه ێلِتا نه مِرێ**

((سبزه،سبزه،ای امید زندگیم،هی برادر زندگانیتان جاوید،دوست داشتنتان جاوید ))

     غروب فرارسیده وخوراک آماده شده،به هر یک از مهمانها سینی جدایی داده میشود و بعد از صرف شام هر کدام مبلغی را که کمکی باشد برای زوج بر روی سفره میگذارند که به آن سوًرانه گویند.

     ایل امروز شاهد بزمی خوش با سنتهای کردی بود بزمی که یادگاری ازتمدنهای کهن این دیار است.

     مهمانها کم کم راهی منزل های خود میشوند و خانواده داماد آنان را مشایعت میکنند.

    سه روز از سوًر(عروسی)گذشته وقت آن رسیده است که عروس باۆانی(خانه ی پدری یا خانه امید) شود این سنت را  باۆه خۆه ن گویند.

     بعد از گذشت سه روز خانواده داماد به همراه داماد به دنبال عروس میروند آنان مقداری روغن دان(حیوانی)،خرما،گوشت و.. را به همراه خود میبرند بعد از صرف خوراک  که دست پخت عروس است،عروس را به همراه خود به خه سوًران می آورند.

   ***خه سوًره:برای دختر معادل خانه ی داماد است و برای پسرمعادل خانواده دختر

****باۆان:برای دختر خانه پدریش و برای پسر خانه پدری خود است

 



به امید احیای تمام سنت های دیرینه ی مان

   مارو از نظراتتون محروم نکنید  بژیان



ئه ڵ ده س داێِن(مقایسه کردن)


سلام به همه دوستداران اقوام کرد،زبان مردم ما تو تقسیم بندی ها کردی جنوبی یا فیلی بش میگن ولی چون طوایف  درطول زمان از مکان های مختلف کردستانات به اینجا اومدن با اکثر زبانهای کردی کلمه مشترک داریم.مثل دیل:اسیر*زاروو:بچه(کردی کرمانجی)فکر کنم..کلمه ی بژێای همون بژین تو زبان سورانیه .و خیلی کلمات دیگه .باخوندن نظر مورخان تو چند صفحه اول منظورمو میفهمین



کلمات مشترک با کردی سورانی(1)،کرمانجی(شَکاک2)   و             هه ۆرامی(3)،لکی(4) ولری(5)

 کردی ملکشاهی
 سایرزبانهای کردی
 پارسی
 دیل  دیل(1،2) اسیر
زاڕوو
 زارڕوو(2)  بچه
 هه ره ێزان
 هارازوون(5)  تاب
 ۆات  ۆات(3)  گفتم
 ئووخه ی
 ئووخه ێ(1)
محنت وزجرکشیدن همیشگی
کوورپه
کۆرپه(1) بچه ضعیف،نوزاد
کیس(ژه کیسِم چێ'نگ)
کیس(4)
در چنگ(از دستم رفت)
گِزِ'نگ
گِزِ'نگ(1) جارو
ته یۆژه
ته یجه(4)
صافی
ته شۆریق
ته شبریق(4)
صاعقه
که لیمه
که لیمه(4)
کلمه،شعر،سخن بزرگان
کِڵاۆ
کِڵاۆ(5) تپه
ده مه ته قه
ده مه ته قه(1مهابادی) صحبت کردن

 


تعجب (لکی ولری)!!!

به عقیده بسیاری از زبان شناسان لکی و لری از شاخه های زبان های کردی اند



مارو از نظراتتون محروم نکنید



 

 

قبل از خواندن حتما قسمت راهنما رسم الخط کردی رو بخونید

 




**که له مه ێل  ۆه گه ره ک  ێاێ*

 

 

  کلمات پرکاربرد

 

 

 که له مه ێل

 

 

کوردی
پارسی
کوردی پارسی
دِکا
مصرف کردن
کاۆِڵ،؛کاۆچِڵ
پوست بدن و..
تاڵاژوو
نخ کش شدن
دِژ
حالتی که انگشتان خشک میشوند
ته ڵ 'نگرت
کناره گرفت
نه چیرۆان
شکارچی
گیفه ر
خیر
نه چیر
شکار
کِڵاۆ
تپه
ده ساۆ ماڵ
شکاردرخارج ازکمینگاه
مووکووڵ
ژست حمله حیوانات
ئووخه
خیرندیدن درتمام عمر
ژاری
کمبودویتامین،فقیری
سه قام
آرام گرفتن،پای محکم کردن
هووۆاێات
ویروس
قور
باتلاق
کِرکِره
ساعت
ته رک
منها،اندامی
زِریکه
پرتوشدیدنور
باۆجاری
پالایش کردن
لیسک،سووما
اشعه،پرتو
یووها
اژدها
سنوًر(ً:ودونقطه)
همایش
دوًم پاڵان
قنداق اسلحه
خه شیم
کم رو
کِلِگ  پا
ماشه
ریپ
هشدار
بان کووک
بالای اسلحه
ناۆش
شکوفه
کاۆ رووژ
روز سرد
شوڕافه
آویزان شدن شاخه های درختان از روی دیوارو...
ۆاڕه زات،پێش ده س
پس انداز
ماڵ  ۆِشکانِن
بازدید خانه به خانه
پڕاڵه
صفحه
مه خڵه ز
مثلا،ضرب المثل
مِێه فه ز
منظور
سووره ت ۆه ن تصویر
 ئه ڵ داێن
 سفارش دادن

مه ێزه ر

میز،جایگاه سخنرانی
گه رئاۆشێا
فردی زیبا که در هنگام مهتاب صورتش با ماه بدرخشد
مه ێزه ره(ژێر مِرکی) چوبهای زیر بغل در هنگام شکستگی
به رتِڵه
دام
جامه ک،گوزین
آینه
سِنوًر(وً:ودونقطه)
همایش
گیفه ر
خیر
گه ڕه
بحث وگفتگو،مذاکره
توڵه که
پررو


این صفحات در حال بارگذاری اند



 

جیه لِ ماڵ ۆه کوردی

 

کوردی
پارسی
کوردی
پارسی


دیۆاخان
حال وپذیرایی
سِناۆ
حمام،حمام کردن
ۆره ێ  ۆ ان

آرۆاچ،ئا'نگر ۆاچ
آشپزخانه
حه سار
حیاط
لامِردان
مهمان خانه مردان
پِێش  ته رمه
اتاق خواب(پتو و..دراونجاست)
لاژِنان
مهمان خانه زنان
ۆه ر  ته رمه
اتاقی که جلوی پِش  ته رمه است
دووڵاب کتابخانه    
چیته جا حجله عروسی

 



حاجه ت  ئوو... ۆه کوردی

ظرف وظروف و...

کوردی
پارسی
کوردی پارسی
حاجه ت
ظرف وظروف
ماۆرێژ
ماهی تابه
ده ۆری
بشقاب
کوچه ڵ(جام)
کاسه
جوقه
قابلمه
که م چِگ

ته یۆژه(آش پاڵوو)
صافی
که ۆیر

خه زان
دیگ بزرگ
قه ڵووق

دیتیرم
آبگرم کن
چه م
لامپ،شعله گاز،چشمه،چشم
مه ێزه ر میز جانتا
چمدان کیف
ئه لاکه
زنبیل
جه ۆزان
کیف پول
ناندان
جا نان
خۆادان
نمک دان
گه نجه
کمد
دووڵِگه
دَبه

 



قوته ۆاێل  ۆه کوردی

مریضی ها

کوردی
پارسی
کوردی پارسی
سِکه
آبله مرغان
مه زووک
نازا
سوًه رێژه
سرخک
گه ڕماژِنه
جوشهایی که در اثر گرما به وجود می آیند
زه رده ی
هپاتیت
قاۆز
یبوست
سِنان سیه
هپاتیت
تامازِروو
ازکم خوردن گوشت به وجود می آید
گوبا
سرطان


زوقوم،زه کام
سرماخوردگی


سوم ته
سینه پهلوکردن




   مارو از نظراتتون محروم نکنید  بژیان



2 / 5 / 1391برچسب:کلمات پرکاربرد کردی,کردی فیلی,, :: 23:58 ::  نويسنده : سه یفووری

له شِ ۆاڵ ۆه کوردی



کوردی ئوو پارسی



کوردی پارسی کوردی پارسی
کِرکِمه
مهره پشت
خه رپووکه(قه بووز)
برآمدگی بینی
تاۆڵه ک
کاسه بالای سر
ماک
سوراخ بینی
تووتِر
 پایین پشت
که ڕاکه
گوش
مازێ'نگ
کمر
ۆه ڵ'نگه  که ڕاکه
لاله گوش
گورداڵه
شانه
قورووژِنه ک
نام گورداڵه عرض بین شانه ها
چاڵ قوڕێ'نگ

ره تِ مِل(شِلیتِ مِل)
کنارگردن
گه ڕ گِڵه(گه ۆ گه ۆ ه)
غب غب
هه ره چه(پووقِ مِل)
گودی گردن
باڵ
بازو و دست
که پووڵ
سر
به له چه ق
ساعد
کوڵک
مو
قِنجِگِ  به له چه ق(گاهِ ماهی)
آرنج
خِلینِگ(خِرزیلِگ)
ملاج
قه پاڵ،چه پاله
کف دست
گِلاره(بِلیاق)
سیاهی وسط چشم
زاک
بند اگشت
خِزینِگ
سیاهی بزرگتر دور گلاره
کِلِگ  که ڵ
انگشت شست
چه رمینه
سفیدی دور چشم
کِلِگ  شات
انگشت
چه م
چشم
کِلِگ  نامێ'نگ
انگشت سبابه
بِریه(بِرم)
ابرو
کِلِگ  ۆ ه نسه

بِژان
مژه
کِلِگ   توًت
انگشت کوچک
پێڵێ'نگ
پلک
تیه تِگ
باسن
سوو
سوراخ کنارچشم
گِڵ مێ'نگ
ران
ۆرِ زاێر
مثانه
نامه مان
خط وسط سینه

 سعی کردم تا کلماتی که در حال فراموشی اند رو بیارم ان شاا..که بتونم لغات اصیل وبسیارزیبای کوردی رو که هنوز تو این منطقه مونده(نشان دهنده غنای فرهنگی این ایل است) رو گردآوری ودر آینده نزدیک چاپ کنم .چونکه اینجا مجال آوردن تمام اونها نیست.


   مارو از نظراتتون محروم نکنید  بژیان



2 / 5 / 1391برچسب:, :: 23:58 ::  نويسنده : سه یفووری

خۆه راکه ێل(غذاها)



اول از همه یه چیزخیلی جالب رو واسه دوستان بگم که وقتی اعراب ایران رو گرفتند بعضی از کلمات زشت روواسه تحقیر نژاد ایرانی وارد گویش ملت ایران کردند از جمله ی اون کلمات همین کلمه ی غذاست که در عربی اگه اشتباه نکنم به باقیمونده علف و...میگن که از دهان شتر هنگام خوردن میریزه پس بیاین امثال این کلمات(نفر واحد شمارش شتر در عربی .*پارس رو معادل زوزه سگ وارد پارسی کردند*)رو از حرف زدنمون حذف کنیم .


در این صفحه از وبلاگم میخام اسامی بعضی از غذاهای محلی ملکشاهی و بعضی غذاهی مشترک بین این مردم و قوم پارس رو باتون بگم:

1-گِمِ'نگه: خوراکی بسیار مقوی که از مخلوط کردن پسته وحشی، خرما و روغن حیوانی درست میشود

2-شاتیه:خوراکی بسیار مقوی که از مخلوط کردن خرما ،کشک و روغن حیوانی درست میشود

3-ته رخینه:مخلوطی از گندم خرد شده دوغ پونه و... است(مخصوص زمستان)

4-ده 'نگووڵ:ترکیبی از گندم و کشک است

5-ج'نگر  ۆه ز : کباب کردن جگر در حالی که چربی دور دستگاه گوارش را بر گرد جگر میپیچانند در این حالت جگر فقط با حرارت کباب میشود و رنگ خود را از دست نمی دهد

6-زه لِگه(ماشِ برنج): از ترکیب کردن ماش و برنج درست می شود.

7-شِله کی(له په چِز):نوعی نان ساجی نازک ، که بعد از درست شدن با آغشته کردن روغن حیوانی و ریختن عسل بر روی آن تبدیل به خوراکی بسیار مقوی میشود.

8-په پِگ:نوعی نان دیگر که به جای پختن با ساج زیر مِژ(ذغال داغ)میگذارند که همراه با خمیر آن قطعات نازک گوشت ،پیاز و...مخلوط میکنند.


اسامی برخی خوراک ها به پارسی و کردی


 

کوردی
 پارسی
قه لاۆ آب گوشت
        ساۆنزی خۆه رێشتی
            قورمه سبزی
شوورۆا














 

 .

 

لباس

  بشراز همان آغاز تشكیل گروههای كوچك اجتماعی به واسطه ی قدرت تفكر و تصمیم گیری عقلانی مسیر زندگی را از شیوه ی زیست حیوانی جدا ساخت وعلیرغم ضعف جسمانی توانست اندك اندك طبیعت پیرامون خویش را مورد شناسایی قرار داده وبا درایت از مواهب آن بنا بر مقتضیات وشرایط زمان ومحیطی بهره گیرد. لذا غارها را سكونتگاه خویش قرار داد و از منابع غذایی جنگلی وحیوانی تغذیه نمود و از پوست حیوانات تن پوش زمستانی ساخت و در سیر حیات انسان از مراحل اولیه تا كنون پوشاك نیز در كوران زندگی و تحت فرهنگ هر جامعه تغییر ها نمود و مُدهای بسیار را پُشت سرگذاشت و در عصر حاضر نیز علیرغم اشاعه فرهنگ و تعامل اجتماعی و فرهنگی جوامع انسانی هنوز هم لباس و پوشاك یكی از مشخصه ها و تمایزات فرهنگی بین گروههای انسانی و اقوام مختلف به شمار می رود . در قلمرو سیاسی  فعلی ایلام اگر چه در گستره ی دنیای اطلاعات و اطلاع رسانی سرزمینی بسیاری كوچك می نماید، اما تحت آداب ورسوم ، عرفها و سنت ها هنوز هم پاره ای از عناصر لباس و پوشاك برخی گروهها تمایزات فراوانی را با دیگران در همین قلمرو را نشان می دهد. اگر چه لباس خود بخشی از فرهنگ می باشد ولی بواسطه ی ارتباطات و تعاملات فرهنگی و غیره این ویژگی فرهنگی مردم ایلام به سوی یكنواختی گرایش یافته و تفاوتها به مراتب بسیار كمتر از گذشته می باشد و به شكلی كه لباس مردان با چشم پوشی از مردان عرب زبان جنوب استان در سایر نقاط تفاوتها آنچنان اندك است كه به سختی به چشم می‌آید.

 

 

از منظری دیگر لباس مردم استان ایلام اگر چه آن اهمیت و ارزش فرهنگی و اجتماعی گذشته ی خویش را به مقدار زیادی از دست داده و در سایه انواع و اقسام مُدها و مدلهای وارداتی به سوی یكنواختی گرایش یافته ولی هنوزمی توان به  برخی از ابعاد اجتماعی و فرهنگی آن در بین گروههای قومی ایلامی  به خصوص ملکشاهیان اشاره كرد. در گذشته ی نه چندان دور جنس مرغوب ، نو بودن و بیش از هر چیز تزئینات لباس بویژه برای زنان ودختران یكی از شاخص های عمده برای تشخیص فرد از دیگران و قرار دادن وی در طبقه اجتماعی و جایگاه و موقعیت او در جامعه بود وبا این ویژگیها به راحتی می توانست حداقلی از موقعیت اقتصادی واجتماعی افراد جامعه خودشان را باز شناخت. ولی با بهبود سطح زندگی مردم لباس معمولاً تا حدود بسیار زیادی این ویژگی خود را از دست داده است و تنها در موارد محدود تری می تواندچنین نقش و كاركردی را بازی كند . به عنوان مثال پوشیدن کت و شلورا نشانه ی متشخص بودن  ویا حداقل داشتن شغل مناسب است و بستن چفیه زرد زنگ به دور سر بوسیله ی مردان نشانه ی به حج رفتن آنان می باشد و علاوه بر اینها هنوز هم نو بودن و استفاده از جنسهای مرغوب و گران بها بویژه نزد زنان به عنوان یك برتری حداقل اقتصادی بردیگران به شمار می رود در ایلام ضرب المثلی معروف است كه می گوید لباس خوب اگر تو را به دو نفر تبدیل نكند ، به یك نفر خوب تبدیل خواهد كرد وبدینوسیله می خواهند اهمیت و ارزش آنرا به دیگران گوشزد كنند تغییرات لباس در ایلام به مانند سایر عناصر و پدیده های فرهنگی تابع متغیر های فراوانی می باشد و از نظر شدت كمترین تغییرات را می توان در نقاط عشایری و روستاهای دور افتاده مشاهده كرد. وجالب اینكه در این نواحی مردم هنوز برای لباس سنتی  خود احترام خاص قایل بوده و به راحتی تن به مُدهای وارداتی نمی دهند واین  مسئله نزد مردان وزنان بزرگسال كه پای بندشان به سُنت ها بیشتر  است تا حدی است كه پوشیدن لباس های جدید و واردتی و رنگارنگ و حتی رنگهای تند و گل دار را نشانه ی سبك دانسته و از آن استفاده نمی كنند ولی دیگران كه سن پائین تری دارند تمایل بیشتری به پوشیدن لباس های جدیدتر داشته، معمولاً هنگام مسافرت و یا رفتن به شهر برای خرید و غیره بیشتر از شلوار وكفش چرم (بغییر از آنچه در محل زندگی پوشیده می شوند ) استفاده می كنند .

 

پوشاك زنان ایلام 

 

زن آفریده پروردگار بلند مرتبه برای تكمیل زندگی و مایه ی آرامش و خیال مرد است ویكی از مظاهر زیبایی  خلقت آنطور كه در ادبیات عرفان از تعابیر و تشبیه های عارفانه و عاشقانه و خط وخال زنان بیان گردیده است. لباس زن علاوه بر اینكه ستر و پوشش بدن از دید نامحرمان ومحفوظ ماندن از سرما و گرما ست یكی از عناصر مكمل زیبایی زن نیز بوده و به مراتب از نظر پیچیدگی بر لباس مردان تقدم دارد وحائز جنبه های زیبایی شناسانه ، آراستگی سلیقه ها وعلایق نیز هست رنگهای متنوع ، جنس های مرغوب ، زیور آلات در عصر حاضر و آویزها ، منجوق كاریها ، مهره ها وسایر تزئینات لباس زنان (بیشتر در گذشته ی نه چندان دور ) كه آذین بند پوشاك زنان ایلامی ست در واقع معرف شخصیت ، منزلت و جایگاه زن و حتی نشانگر سن و تا حدودی هویت قومی او نیز می باشد. در گذشته ی نه چندان دور (در حال  حاضر در برخی نقاط عشایری و روستایی دور افتاده )جنس مخمل لباس و آویزهای قروشی بصورت بر روی بالاپوش های زنان معمولاً نشانه ثروتمندی و همینطور تعلق به خانواده ی طبقه  بالای جامعه ( بویژه از نظر اقتصادی ) بود .

حداقل تمایزات و مشخصات ویژه ای كه از لباس زنان در استان ایلام در حال حاضر جلوه گر می باشد تفاوتهایی است كه در جنس ، رنگ و شكل لباس بین گروههای سنی (كهنسال ، میان سال وجوان ) و تقریباً در سراسر استان دیده می شود كه در ذیل فهرست وار به پوشاك زنان ایلامی و با چشم پوشی از اندك تمایزات اشاره می گردد

 

 

سرپوش یا سه رۆ ه ن  (Sarwan )

در گذشته زنان بیشتر نقاط استان ایلام مقداری از موی طرفین سرخویش را پس از افتن در دو طرف صورت آویزان می كردند و به آن چَتر (?atr)می گفتند و این عمل صرفاً برای زیبایی بوده و بقیه موی سر كاملاً پوشانیده می شد و هیچگاه برای مردان تحریك آمیز نبود «سه رۆ ه ن »نوعی پوشش سر برای زنان است كه در برخی نقاط مانند شیروان چرداول ، ملکشاهی و معدود نقاط دیگر استان متشكل از كلُاه یا عرقچن ، یك یا دو عدد «گوڵ ۆه ونی » (گُل بندی = آذین یافته با گُل ) و گاهی «هَبَر:هه به ر» و یا نوعی چفیه سیاه رنگ رگه دار می باشد كه به دور عرقچن بسته شده و حجم بزرگی را تشكیل و مقداری از اضافه آنها برای زیبایی به پشت آویزان می گردد .

 

عرقچن یا كِڵاو (Kelāw )

 نوعی كلاه زنانه می باشد كه در نقاط مختلف استان رایج است. جنس آن معمولاً از پارچه نخی سفید رنگ و گاه به رنگهای دیگر می باشد كه مقدار كمی از سر را می پوشاند و هیچگاه به تنهایی به كار نمی رود و سایر سرپوشها روی آن بسته می شود و هرگاه كه عرقچن یا كَلاو منجوق دوزی شده باشد سرپوش هایی كه بر روی آن بسته می شود به حداقل ممكن می رسد تا زیبایی آن بیرون بماند .

 

-گوڵ ۆه ونی (Golwany)

نوعی سرپوش از جنس حریر ، ابریشم و یا نخی می باشد كه در اندازه های مختلف كوچك و بزرگ تولید می گردد و جنس آن نازك بوده و زمینه ی مشكی داشته و با گل و بوته و نقش های ساده اسلیمی در رنگهای سفید و قرمز یا سبز و گاهی نارنجی و آبی و زرد تزئین گردیده است. در بیشتر نقاط استان بغیر از نقاط جنوبی با شیوه های تقریباً مشابه ای از «گُل وَنی » برای پوشش سر استفاده می شود و گاهی به مانند روسری و یا بر روی عرقچن و یا با بستن دو عد یا بیشتر آنها به همدیگر یك سرپوش بزرگتر تشكیل می دهند و در مناطق مانند شیروان چرداول ، ملكشاهی و قسمتی از ایوان آنرا به صورت سه گوش رو سر انداخته وسرپوش « هَبَر » را روی آن بر دور سر می بندند.

گاهی به گُل ونی های بزرگ «سَرونَ » و یا «علی خانی » نیز می گویند  .

 

- تا كاری (Tākāri)

 نوعی سرپوش زنانه كه از جنس حریر و یا نخی مربع شكل و بزرگ و از گُل ونی ضخیم تر است . زمینه ی آن سیاه و دارای خطوط باریك به صورت رگه های نازك قرمز تیره و یا سبز می باشد و دارای ریسه در حاشیه می باشد و وقتی به دور سر بسته می شود حجم بزرگی را دایره وار حول سر ایجاد می كند و مقداری از اضافه ی هر دو سر آن به پُشت سر آویزان می گردد و معمولاً زیر آن و برای پوشاننده طرفین صورت و موی سر از گل ونی كه زیر آن قرار دارد استفاده می شود این نوع سرپوش عموماً در شهرستان ملکشاهی، آسمان اباد و هلیلان در  شیروان چرداول و ایوان استفاده می شود .

 

- هَبر (Habar)

یك نوع سرپوش مشكی و از جنس مخمل می باشد كه سه گوش بوده و دو گوشه ی آن بلند و مقداری باریك می باشد حاشیه ی هَبَر دارای منگوله سیاه رنگ می باشد و هنگام بستن به دور سر ، منگوله ها در چند ردیف ، طرفین و جلوی سر را زینت می بخشند. پیش از بستن هَبَر ار گل ون استفاده می شود، بدینصورت كه گلی ونی را بصورت مثلثی در آورده و روی سَر می اندازند  و سپس هَبَر را برروی آن به دور سر می بندند استفاده از هبر در شهرستانهای ملکشاهی، شیروان چرداول ، ایوان ، مهران ، ایلام و برخی نقاط دیگر استان به صورت محدود مرسوم می باشد .

 

- مَقنا یا مَقنَه (Maqnā)

 پارچه ای تقریباً نازك و مشكی ( و گاه رنگهای دیگر ی مانند قهوه ای ، سبزتیره خاكستری و..) كه عرض آن حدود 70 سانتیمتر می باشد و بیش از 5/1 متر طول دارد و بصورت دو قطعه می باشد كه از كناره و در جهت طول به هم بافته شده اند مقنا سرپوش ویژه زنان عرب زبان بوده و از این مناطق وارد دیگر نواحی استان شده است و به علت راحتی  و پوشاندن  تمام سروگردن و قسمتی از سینه و مشكی بودن رنگ مورد قبول و پسند زنان میان سال ومسن بیشتر نقاط دیگر استان قرار گرفته و می رود تا به تدریج جایگرین سایر پوششهای زنانه گردد .

زنان یك سر مقنا را روی سر گذاشته و مابقی آن را به دور سروگردن تا سینه می پیچند و در نهایت برای آنكه باز نگردد به آن سنجاقی می زنند. زنان  میان سال و مسن بیشتر رنگهای مشكی استفاده می كنند و رنگهای دگر ویژه دختران وزنان جوان می باشد .

بیشترین استقبال از مقنا در شهرستانهای ملکشاهی، مهران ، دهلران ، دره شهر وآبدانان می باشد

 

- روسری یا «بان سری » (Bāsary) :

 روسری همان پارچه رنگی و گلدار و در رنگها و طرحهای مختلف است كه در اكثر نقاط كشور رایج بوده وامروزه تقریباً تمامی دختران وبسیاری از زنان جوان وخصوصاً در نقاط شهری وپر جمعیت استان از آن و به تنهایی استفاده می كنند .

 

-   قَترهَ (Qatra ) :

 نوعی چادر زنانه است كه برخلاف چادرهای مرسوم دیگر نقاط كشور اولاً بسیار بزرگتر بوده وثانیاً دارای مقداری آستین گشاد می باشد كه با عبور دادن دستها از آنها دیگر نیاز چندانی به كنترل آن در بیشتر مواقع نیست . جنس قتره مختلف بوده تماماً به رنگ مشكی و از پارچه های ساده و بدون نقش می باشد و برخی مواقع به حاشیه جلو و كناره آستینها نوعی بافت مثلی و تا حدودی ریسه مانند دوخته می شود. قتره مختص زنان عرب زبان بوده و از این ناحیه وارد دیگر نقاط استان گردیده است و در حال حاضر بالا پوش تقریباً تمامی زنان عشایری و روستایی و برخی زنان میان سال وكهنسال شهری ایلام می باشد. و مابقی زنان و اكثریت مطلق دختران از چادر به جای قتره كه فاقد ویژگیهای فوق است استفاده می نمایند. رنگ چادر نیز مشكی بوده و استفاده از چادرهای رنگی و گل دار بیشتر توسط دختران نوجوان و یا بصورت محدود در برخی نقاط و یا چادرشب استفاده می شود .

 

- كَمَر چین (Kamarčin):

تا چند دهه پیش بالاپوش عمده ی بیشتر زنان ایلامی خصوصاً در نواحی شمالی و مركزی نوعی پالتو زنانه به اسم «كَمَرچین » بود كه به علت استفاده فراوان از نوارهای زربافت در تزئین آن از زیبایی خاص برخوردار و احتمالاً نام آن نیز به همین خاطر باشد. جنس كمرچین از مخمل در رنگهای قرمز ، جگری ، سبز ، سرمه ای ومشكی بوده و دارای آستین بلند ، جلوباز ، (عیناً شبیه پالتو مردانه) وجیب بادهانه كج در طرفین و كمربندی از جنس خود می باشد و بسته به سن و موقعیت مالی زن ممكن بود از تزئینات بیشتری برخوردار و چنانچه زن در سنین میان سالی و یا كهنسالی بوده از رنگهای سنگین ( مشكی ، سرمه ای ) استفاده می كرد. امروزه استفاده از كمر چین نزد زنان ایلامی تقریباً منسوخ گردیده و فقط در معدود نقاط دور افتاده ای مانند ملكشاهی زردلان وجاهای دیگر توسط پیر زنان در فصل سرما پوشیده می شوند و آخرین رمقهای خود را می گذراند و قَتَره و بلوزهای جدید جای آنرا پر كرده است

 

- یَل (‎Yal) :

نوعی كُت زنانه و از جنس مخمل بوده و تزئنات اندكی مثل كمرچین دارد و موارد استفاده از آن نیز به مانند كمرچین نزد زنان این نواحی می باشد. یل دارای جیب در طرفین بوده و آستین دار می باشد و دگمه هایی برای بستن جلو آن تعبیه شده است.

 

- كُلَنجَه (Kolanja)

 كُلنجه نوعی دیگر از بالا پوشهای زنان می باشد كه از نظر رنگ ،جنس ، دوخت و تزئینات و كاربرد عیناً مانند كمرچین می باشد با این تفاوت كه فقط اندازه ی آن كمتر بوده و تا حدود زانو می رسد و در مناطقی كه كمرچین كاربرداشته مورد استفاده بوده است.

 

-  سُخمَه (Soxma) :

نوعی بالاپوش دیگر است كه از مخمل و یا گاهی پارچه های رنگ دیگر و در رنگهای شاد و روشن (قرمز ، جگری ، سبز و... ) دوخته می شود و فاقد آستین بوده و كاملاً شبیه جلیسقه می باشد. در سُخمه حداكثر تزئینات بكار رفته و بیشتر این تزئینات كه شامل انواع آویزها نقره ای و سكه قلا بدارند كه جلو و حتی پشت آنرا فرا می گیرد وبدین لحاظ در گذشته توسط دختران وزنان جوان پوشیده می شد وبیشتر جنبه تزئینی برای مراسمات داشته است و زنان مسن و كهنسال هرگز از آن وخصوصاً با تزئینات استفاده نمی كردند ، سخمه در بیشتر نقاط استان بغیر از قسمتهای جنوب دهلران وقستمت هایی از مهران رواج داشته ولی امروزه بندرت در نقاط دور افتاده روستایی وعشایری كاربرد دارد .

بعلت وارد شدن انواع و اقسام بالا پوشهای زنانه و رواج یافتن آنها امروزه اكثر قریب به اتفاق زنان ودختران ایلامی خصوصاً در نواحی شهری و پر جمعیت از بلوزها و بالا پوشهای مختلف موجود در بازار استفاده می كنند .

 

-  كِراس یا شَوو( Kerās , ŠaÜ) :

همان پیراهن بلند و آستین دار زنانه است كه اكثریت زنان روستایی وعشایر و قسمتی از زنان شهری نیز به عنوان تن پوش از آن استفاده می كنند این پیراهن بلند بوده وتا نزدیك روی پاها می رسد و گاهی در ناحیه كمر مقدار تنگ گشته ولی پائین آن كاملاً گشاد می باشد و بسته به سن زن یا دختر رنگ و جنس آن تفاوت پیدا می كند به شكلی كه تقریباً تمامی زنان كهنسال وحتی برخی میان سالان تمایل شدیدی به پوشیدن پیراهنهای با رنگ سنگین وخصوصاً سرامه ای وتیره دارند وآنرا نشانه سنگینی بزرگسالی می دانند در برخی نقاط استان مانند جنوب دهلران و هلیلان بر روی سینه ی پیراهن مهره های به عنوان تزئین نصب می كنند.

 

-  شِوال(Šewāl) :

 بطور كلی شلوار محلی زنان ایلام به دو فرم عمده می باشد یك شلوار كُردی كه معمولاً از جنس تی ترون و نخی به رنگ تیره یا سرمه ای و امثالهم می باشد كه در قسمت بالا و ران ها گشاد بوده و به طرف ساق پا باریك می گردد و در قسمت كمر بوسیله بندوكِش محكم می گردد و فاقد هر گونه تزئین بوده و گاهی در طرفین جیب درونی دارد..

نوع دوم كه بیشتر به «بی جامه » معروف است از جنس های مختلف و گل دار بوده و فاقد جیب می باشد و با كِش در قسمت كمر محكم می گردد و در برخی نقاط مثل مهران ، دره شهر ، جنوب دهلران قسمت پائین و ساق پا را تنگ نموده و برخی تزئینات مثل نوار دوزری و غیره به آن می افزایند .

 

قه ێ  ۆه ن ( Qaywan )

 پارچه ای بلند و یك رنگ كه از آن به عنوان شال كمر استفاده می شود و امروزه در نقاط عشایری و روستایی

 

  پوشاك مردان ایلامی

نگرش مردان ایلام به لباس خود به شیوه ای است كه بایستی نشانگر مردانگی ، بزرگ منشی و موقعیت اقتصادی و حتی اجتماعی وی در جامعه باشد. این روند در  نقاط شهری و پر جمعیت گرایشی به سوی البسه گران قیمت و وارداتی می باشد. در حالیكه در نقاط عشایری و روستایی كه هنوز پای بندی به سُنتهای تا حدودی زیادی برقرار است ،توجه به لباس محلی ولی از نوع مرغوب و آراسته ی آن هنوز از دلگرمیهای مردان است .

بكار بردن هر گونه تزئنیات در لباس مردان مطرود بوده و آنرا ویژه ی زنان می دانند قلمرو تقریباً كوچك فعلی استان ایلام با جمعیت آن شرایطی را فراهم آورده كه معمولاً بیشتر عناصر لباس از گروههای همسایه اقتباس گشته و با معدود تغییراتی در پاره ای مواقع در این دیار ماندگار گردد . تفاوتهای اساسی در لباس مردان تنها بین عرب زبانان جنوب استان كه خود به استان خوزستان متصل می باشد دیده می شود وسایر نقاط استان این تمایزات آنقدر اندك است كه در پاره ای از موارد به چشم نمی آید. و این تفاوتها نیز به مرور زمان در حال تغییر به سوی همسانی می باشد. بطور كلی لباس جمعیت شمالی و مركزی استان تا حدود زیادی متاثر از استان كرمانشاه   كه خود نیز از كُردان می باشند بوده و قلمرو شرقی وجنوب شرقی استان نیز به مقدار زیادی از پوشاك لُرها طی ایام استفاده نموده اند با این توصیف عمده ترین پوشاك مردان ایلامی از این قرارند :

 

: بغیر از كلاههای وارداتی گوناگونی كه عموماً برای محافظت از سرما و یا گرما در فصول مختلف بعضاً بكار گرفته می شود بسیاری از مردان ایلامی از نوعی كلاه یا عرقچن  كوچك استفاده می كنند كه از جنس پارچه نخی سفید ، یا راه راه و بعضاً مشكی راه راه بوده و بر روی آن چفیه می بندند. این نوع عرقچن در نقاط مركزی ، شمال و شرق استان و آنهم بیشتر در نقاط عشایری و روستایی بكار برده می شود .والبته تنها مردان بزرگسال و كهنسال بیشتر از آن استفاده كرده و سایر مردان تنها گاهی چفیه به تنهایی به سر می بندند.

 

لَچِگ یا چفیه (Laceg) :

چفیه یكی دیگر از سر پوشهای مردان است كه عموماً وارداتی بوده و در اشكال مختلف مانند سفید ، سفید راه راه ، مشكی راه راه و گاهی زمینه سفید و رگه های قرمز یا سبز و بعضاً دارای ریسه دار  كناره می باشند كه بیشتر به تنهایی به دور سر بسته می شوند نوعی چفیه با زمینه مشكی و خطوط بسیار نازك قرمز تیره ، سبز با كناره ریسه دار وجود دارد كه بیشتر در شهرستان ملکشاهی توسط مردان برای پوشش سر بكار می رود و همراه عرقچین می باشد. بیشتر كسانیكه به حج می روند از نوع چفیه با زمینه كرم و گلهای بوته و برگ اسلیمی زرد طلایی كه مخصوص كشور عربستان است، استفاده می كنند كه نشانه ی حج رفتن آنان بوده و نوعی موقعیت اجتماعی فرد را نیز نشان می دهد .

 

فه ره نجی (Faraji) یاكَرَك (Karak) یا كَپنَك ( Kapnak ) :

 نوعی بالاپوش مردانه و از جنس كرك می‌باشد كه عمدتاً در نواحی عشایری برای فصل سرما مورد استفاده قرار می گیرد و مانند پالتو بلند بوده و دارای آستین غیر كاربردی می‌باشد و زیر آستینها سوراخی برای عبور دستها تعیبه شده است.

 

سُخمه (Soxma) :

 عنیاً مانند « فَرَنجی » بوده لیكن مقداری اندكی آستین داشته بسیاری كوتاهتر از آن می باشد. رنگ فرجی وسُمخه به نوع كُرك بستگی دارد.

 

 عَبا (Abā) :

 پارچه ای نازك و توری مانند و در رنگهای تیره و سنگین وبلند می باشد كه ویژه سادات وعرب زبانان جنوب استان می باشد و نوع دیگر آن كه به «قَترَه » نیز معروف است از نخ پشم گوسفند و یا پشم شتر ( بشتر ) توسط زنان محلی بافته می شود و در شهرستان ملکشاهی و مهران بشتر مورد استفاده قرار می گیرد .

 

خُفتان (Xwftān) :

 نوعی پالتو مردانه و از جنس مخمل مشكی یا سرمه ای است كه معمولاً فاقد هر گونه تزئینات بوده وجیب در طرفین دارد و در گذشته مورد استفاده مردان به عنوان بالاپوش بوده است و عیناً شبیه «كَمَر چین ) زنانه می باشد با این تفاوت كه فاقد هر گونه تزئینات می باشد .

 

 شِۆال (Šewāl):

 شلوار مردان (بویژه در نقاط عشایری و روستایی) از جنس تی‌ترون و امثالهم و همواره تك رنگ می باشد و در قسمت باسن ورانها كاملاً گشاده و در پائین هم باریك می شود. در گویش محلی به آن «شِوال جافی » یا «شِوال كُردی » می گویند. درمرکز استان و نقاط شهری و پرجمعیت درصد مردان استفاده كننده از این شلوار بسیار كم می باشدکه نشانه ی خود فروختگی این مردمان است.

 

 كِلاش( Kwlās):

 كلاش نوعی كفش (امروزه مردانه و در گذشته هم مردانه و هم زنانه ) است كه توسط مردان با نخ پنبه و جوال دوز به شیوه ای خاص  روی یك قطعه لاستیك پهن به اندازه كمی بزرگتر از كف پاها بافته می شود. این لاستیك از روده داخلی چرخهای كهنه ی اتومبیل تهیه می‌گردد. و امروزه در برخی نقاط عشایری و روستایی مورد استفاده قرار می گیرد.سایر پوشش های بدنی مردان و زنان ایلامی تقریباً همانهایی هستند كه در سراسر كشور به صورت پوشاك در بازار عرضه و مورد استفاده قرار می گیرند .


دشداشه (DeŠdāŠe) :

 نوعی پیراهن بسیار بلند وآستین دار می باشد كه معمولاً در قسمت گردن چند دكمه داشته و گشاد و تا روی پاها می رسد و از جنسهای مختلف ولی عموماً تك رنگ و نازك می‌باشد كه صرفاً توسط عرب زبانان جنوب استان و یا مهاجران از عراق مورد استفاده ی مردان می‌باشد.

 

 


مارو از نظراتتون محروم نکنید  بژیان



 سِنوًر  چه مه ری


یکی از منسجم ترین و ماندگارترین رسوم عزاداری مردم ایلام و ایل ملکشاهی مراسم چمر است که معمولا برای افراد سرشناس و بزرگان انجام میگیرد و غالبا در این مراسمات از عموم طوایف و ایلات دعوت به عمل می آید ،هرطایفه شرکت کننده در این مراسم آیینی به  همراه دسته خود که شامل شعرا و دسته ره ۆ که ر(مقامه از مقامات هوره است که در مراسمات عزاداری کاربرد دارد و کلمه  ره ۆ به معنای رفته میباشد)حضور میابد و دسته در مقابل صفوف ایستاده بر گرد چمری(دایره)می گردد شاعر بیت را سروده و دو تن از چهار تن دیگر شعر را با مقام  ره ۆ تکرار و دو تن دیگر که بر پشت سر آناند عبارت...که سمین ڕه ۆ(یار و کسم رفت)را میخوانند.

شرکت کنندگان از زن و مرد پیر و جوان بدون هیچ چشم داشتی به سر وسامان دادن به مراسم میپردازند و وظایف خود را به نحو احسن انجام میدهند زنان در یک گروه و شانه به شانه در حالی که پارچه ی سیاه بلندی به طول دهها متر در مقابل گرفته اند  و مردان هم در حالی که ((علم)) هایی که بر روی آنها اسامی امامان نگاشته و با پارچه های رنگارنگ تزیین شده اند را به دوش گرفته و پس از مدتی آن را به دیگری میسپارند،دایره میدان چمر را شکل میدهند. واژه چه مه ر(چَمَر) در اصل به معنای دایره می باشد.

میدان برگزاری چه مه ری به شکل دایره میباشد که نشان دهنده چرخ گردون است و حرکت به دور آن برخلاف عقربه های ساعت میباشد که تداعی کننده بازگشت زمان است مردان به نشانه احترام و ادب در حالی که با دست راست خود مچ دست چپ را گرفته اندایستاده اند که این حالت را ما در کتیبه های بویر احمد که از شاهان عیلامی به یادگار مانده  است میبینیم.

در وسط چه مه ری تفنگ دوربین و وسایل شکارو...شخص متوفی بر روی مادیان زیبایی که با پارچه های رنگارنگ تزیین شده قرار می دهند و مردم عکسهای عزیزانشان رابر روی مجموعه ای مربع شکل آویزان میکنند این مجموعه ها را کوته ڵ گویند

این مراسم بسیار کهن که که به دلایلی کم رونق شده بود با مراسماتی که در باولک برگزار شد مجددا در ایل مطرح و احیا شد(هاتاۆ سوو) و اکنون هر ساله توسط سپاه پاسداران در15 خرداد برای بزرگداشت امام برگزار میشود.

این آیین کهن  به همراه هووره که پتانسیل  ثبت ملی و حتی جهانی شدن را دارد متاسفانه از سوی مسئولین میراث فر هنگی مورد بی مهری قرار گرفته است و هیچگونه تلاشی برای شناساندن و معرفی آن صورت نگرفته است به امید ثبت جهانی شدن هوره و چمر.....



 گلایه:

دیدم که تو برخی سایتها دارن  این آیین  رو به خودشون میچسبونن و میگن ما هم بودیم این اولین بار نیست همیشه نبودن ونیستن..............          بگم از ناگفته ها.........

اینها کجا بودن  وقتیکه عثمانیان کرکوک و موصل رو گرفتن

کجابودن وقتی که عثمانیان وعربها به مهران حمله و مردم رو قتل عام وغارت میکردن

کجابودن وقتیکه صدام مهران رو گرفت

این اجداد ما بودن که همیشه پیش قراول حفظ فرهنگ کردبودن  اگه هم نیاز به حضور در نبردها بوده،به عنوان سردمدار سپاهیان ایران بر دشمنان تاختند  لااقل تاریخ رو تحریف نکنید از این به بعد جبران کنید افتخارات و فرهنگ یکی دیگه رو به اسم خودتون ثبت نکنین

درسته که این مراسم در اصل متعلق به تمام کردهاو عیلامی هاست ولی اونچه که الان وجود داره اینه که این مراسم لااقل تا چند سال گذشته فقط بین ملکشاهیان اجرا میشد واونا این آیین رو مثل خیلی از فرهنگهای اصیل کرد حفظ کردن جا داره  که لااقل وقتی میگن آیین عیلامی لااقل بگن که این اطلاعاتی که راجب چمر داریم رو رفتیم تو مراسمات این ایل دیدیم و وجود این آیین که نشون دهنده فرهنگ کرد است رو مدیون این ایل هستیم .  نمیدونم ریشه ی  این کینشون از کجاست مگه مردم ما جز نیکی برای دوستان کار دیگه ای هم کردن 

                 چرا....

 

 

این ما بودیم که .....


   مارو از نظراتتون محروم نکنید  بژیان



2 / 5 / 1391برچسب:مراسمات آیینی,ملکشاهی,, :: 23:58 ::  نويسنده : سه یفووری
نوًسمان کۆردی( رسم الخط کردی)
کردی فارسی کردی فارسی
که له مه ێ:   (ه)
صدای فتحه مه ن  .  مه رد من . مرد
که له مه ێ:  (ۆ) معادل ندارد

مه خڵه ز:   ۆا .

ده ۆر . ۆل

 مثال  :  باد

دور . ول

که له مه ێ:  (ڵ) معادل ندارد مه خڵه ز: عه ڵه م . باڵ .
مثال : عَلم . دست

که له مه ێ:  (وً)

   و دونقطه

معادل ندارد مه خڵه ز: دوً . دوًر . بوًن
مثال  : دود . دور . ببین
که له مه ێ:  (ێ)
معادل ندارد مه خڵه ز: تێر . پاێ
مثال  : سیر . پایش
که له مه ێ:  (ڤ)very; لاڤ:love
معادل ندارد مه خڵه ز:  ده ڤار . گاڤ
مثال  :  سیاه چادر . گاو
که له مه ێ :  (ڕ)
معادل ندارد مه خڵه ز:  ۆڕ
مثال  : حواس پرت

که له مه ێ :  ('نگ)

نون سایشی

معادل ندارد مه خڵه ز: ما'نگ  . ما'نگا
مثال  :  ماه . گاو
که له مه ێ :  ( ئاو ئ)
   آ و اِ واَ
مه خڵه ز: ئِێۆاره . ئاێه م
مثال  :غروب . آدم


در بعضی از مثال ها جهت درک بهتر از مثال های لاتین و فارسی استفاده شده است


    مارو از نظراتتون محروم نکنید  بژیان



2 / 5 / 1391برچسب:راهنمای تلفظ واژگان کردی, :: 23:59 ::  نويسنده : سه یفووری

*ئه ڵ په ڕگه   ئه ڵ په ڕین*



واژه ی *ئه ڵ په ڕگه یا  ئه ڵ په ڕین* در اصل به معنای حمله کردن وقیام کردن است چیزی که امروزه به اشتباه از آن به عنوان رقص یاد می شود.

در مورد قدمت تاریخی ئه ڵ په ڕگه  یا  ئه ڵ په ڕین به آوردن نمونه هایی بدست آمده از آثار تاریخی میپردازیم که شباهت بسیاری به ئه ڵ په ڕگه کردی دارند......

 

رقص‌ در هزاره‌ پنجم‌ پیش‌ از میلاد

 از سالهای‌ پایان‌ هزاره‌ پنجم‌ و آغاز هزاره‌ چهارم‌ پیش‌ از میلاد، تکه‌ سفالی‌ از تپه‌ سیلک‌ کاشان‌ بدست‌ آمده‌ که‌ پیداست‌ بخشی‌ از ظرف‌ بزرگی‌ بوده‌، نگاره‌ چهار زن‌ در حال‌ رقص‌ دسته‌ بند نشان‌ داده‌ شده‌ است‌. از حال‌ و سان‌ این‌ گروه‌ چهار تنی‌،که‌ خود اندکی‌ از بسیارند و از چگونگی‌ بازوان‌ و تن‌ هایشان‌ و نگاهی‌ که‌ به‌ یک‌ سو دارند</SPAN>، پیداست‌ که‌ مشغول‌ رقص‌ مقدس‌ مذهبی‌ دسته‌ بند دایره‌ وار هستند. می‌دانیم‌ این‌ گونه‌ رقصهای‌ دسته‌ بند دایره‌ وار که‌ در آن‌ افراد قبیله‌، پهلو به‌ پهلو یا دست‌ بدست‌ و بازو به‌ بازو بوده‌اند، در پشت‌ سر هم‌ ایستاده‌ حلقه‌هایی‌ را تشکیل‌ می‌داده‌اند، نشانه‌یی‌ از اینست‌ که‌ ئه ڵ په ڕگه برای‌ پرستش‌ یا بزرگداشت‌ چیزی‌ ارجدار و مقدس‌، همچون‌: آتش‌، بت‌، شکار، توده‌یی‌ از فراورده‌ها و خرمن‌ گندم‌ درختان‌ پر بار و کهنسال‌ و از اینگونه‌ انجام‌ می‌گرفته‌ است‌. با بررسی‌ نگاره‌ این‌ تکه‌ سفال‌ و سفالهای‌ دیگری‌ که‌ سپس‌ درباره ی آنها گفتگو خواهیم‌ داشت‌، به‌ چگونگی‌ انجام‌ گرفتن‌ رقصها و طرز قرار گرفتن‌ دستها و بازوان‌،می‌توان‌ تا اندازه‌ یی‌  پی‌ برد.حرکت‌ پاها را که‌ بیگمان‌ با راه‌ رفتن‌ و گام‌ برداشتن‌ و جست‌ و خیز و دور زدن‌ و جز اینها توام‌ بوده‌ است‌.

   برای‌ مثال‌ از نگاره‌ تکه‌ سفال‌ سیلک‌ چنین‌ می‌توان‌ دانست‌ که‌ هر یک‌ از رقصندگان‌، دستهای‌ دو تن‌ دیگر را در پهلو و پایین‌، آنچنان‌ گرفته‌ است‌ که‌ کف‌ دستها بر روی‌ هم‌ افتاده‌ و یا انگشتانشان‌ را شانه‌ وار در لابلای‌ یکدیگر فرو برده‌ و بدینسان‌ زنجیره‌ و حلقه‌ رقص‌ را بهم‌ پیوسته‌اند و این‌ همانست‌ که‌ امروزه‌ در رقصهای‌ دسته‌ بندی‌ کردی‌ بکار می‌رود و چنانکه‌ می‌بینیم‌ پس‌ از هزاران‌ سال‌ هنوز دگرگونی‌ چندانی‌ در آن‌ راه‌ نیافته‌ است‌.


      
رقص‌ جنگی‌ از هزاره‌ چهارم‌
      ششمین‌ تکه‌ سفال‌،پنج‌ مرد را در حال‌ رقص‌ دسته‌ بند نشان‌ می‌دهد که‌ همگی‌ روی‌ خود را بسوی‌ چپ‌ گردانیده‌ و بازوانشان‌ را از روی‌ شانه‌های‌ یکدیگر گذرانیده‌ و همدیگر را سخت‌ گرفته‌اند، و نگاره‌ دو تن‌ از آنان‌ تا اندازه‌ایی‌ حرکت‌ پاهایشان‌ را نشان‌ می‌دهد. این‌ مردان‌ نیز مانند رقصندگان‌ (تل‌ جری‌) برهنه‌ هستند.
 رقص‌ نیایش‌ خورشید از سیلک‌
 بر روی‌ تکه‌ سفالی‌ که‌ زمان‌ آنرا از هزاره‌ چهارم‌ پیش‌ از میلاد می‌دانند، و از تپه‌ سیلک‌ کاشان‌ بدست‌ آمده‌ و اینک‌ در موزه‌ ایران‌ باستان‌ است‌، گروهی‌ زن‌ یا مرد و زن‌،حلقه‌یی‌ از رقص‌ دسته‌ بند تشکیل‌ داده‌اند که‌ در آن‌ رقصندگان‌ پهلوی‌ هم‌ ایستاده‌ بازوان‌ خود را از آرنج‌ رو ببالا خم‌ کرده‌، دستها را بر روی‌ شانه‌ و دوشهای‌ همدیگر نهاده‌اند . چون‌ نشانه‌هایی‌ از خورشید و پرندگان‌ آبی‌ در فاصله‌ رقصندگان‌ دیده‌ می‌شود.

گمان‌ می‌رود رقص‌ برای‌ نیایش‌ خورشید یعنی‌ آن‌ خدای‌ روشنی‌ زای‌ گرمابخش‌ که‌ با برآمدن‌ خود از پشت‌ کوهها، تاریکی‌ هراس‌ شب‌ هنگام‌ را از چشم‌ و دل‌ آدمیان‌ می‌زدود در دشت‌ و چمن‌ انجام‌ می‌گرفته‌ است‌. (نمونه‌ای‌ از رقص‌ 3600 سال‌ پیش‌ از میلاد)

 رقص‌ با دستمال‌ از سیلک‌
 این‌ ابتکار و نوآوری‌ در رقص‌ دسته‌ بند را، که‌ در سفال‌ دیگری‌ از سیلک‌ که‌ متعلق‌ به‌ 3600 سال‌ پیش‌ از میلاد است‌، نیک‌ نشان‌ می‌دهد، زیرا در این‌ سفال‌، آشکارا دیده‌ می‌شود که‌ تشکیل‌ دهندگان‌ حلقه‌ رقص‌، پارچه‌ یا دستمال‌ یا چیز دیگری‌ را در میان‌ دستهای‌ خود گرفته‌ و برقص‌ مشغولند بجاست‌ یاد آوری‌ کنیم‌ که‌ هنوز هم‌ گرفتن‌ دستمال‌ در میان‌ دستها، بدین‌ گونه‌ که‌ گفته‌ شد در رقصهای‌ دسته‌ بند کردها متداول‌ است‌..
 رقص‌ برداشت‌ محصول‌ و خرمن‌ از تپه‌ موسیان‌
 نمونه‌ سیزدهم‌ تکه‌ سفالی‌ است‌ که‌ از تپه‌ موسیان‌ در فاصله‌ سالهای‌ 3600 و 3300پیش‌ازمیلادکه ‌اکنون ‌در موزه‌ لوور نگاهداری ‌می‌شود.
 بر روی‌ این‌ سفال‌ دسته‌ای‌ از رقصندگان‌ نشان‌ داده‌ شده‌ که‌ گویا در دورادور ظرف‌ - (هنگامی‌ که‌ هنوز نشکسته‌ بود) تکرار می‌شده‌ است‌. در اینجا نیز یک‌ رقص‌ دسته‌ بند نمایش‌ داده‌ شد که‌ در پیشاپیش‌ رقصندگان‌ کوکب‌ هایی‌ نگاشته‌ شده‌ که‌ بی‌ مانند به‌ کوکب‌ میانی‌ سفالینه‌ تل‌ جری‌ نیست‌ و می‌توان‌ گمان‌ برد که‌ خواست‌ نگارنده‌ از نگاشتن‌ آنها، نشان‌ دادن‌ خورشید یا خرمنی‌ از فراورده‌های‌ گوناگون‌ یا توده‌یی‌ آتش‌ است‌.
 در نگاره ی این‌ تکه‌ سفال‌ نیز رقصندگان‌ برهنه‌ و بی‌ تنپوش‌ نمایش‌ داده‌ شده‌اند و از چگونگی‌ حرکت‌ دستها و بازوانشان‌ پیداست‌ که‌ برای‌ تشکیل‌ حلقه‌ رقص‌، با خم‌ کردن‌ بازوان‌ از آرنج‌ بسوی‌ بالا، دستها یا انگشتان‌ کوچک‌ یکدیگر را در برابر شانه‌ها می‌گرفته‌اند، و این‌ گونه‌ رقص‌ هنوز هم‌ در میان‌ ایرانیان‌ ارمنی‌ و نسطوری‌ (سوریانی‌) معمولست‌
 رقص‌ تفریحی‌ تکی‌ از هزاره‌ سوم‌
 نمونه‌ دیگری‌ از رقصهای‌ مردمان‌ پیش‌ از تاریخ‌ ایران‌، تکه‌ مفرغی‌ است‌ بشکل‌ آدمی‌از «تپه‌ گیان‌ نهاوند»، از نیمه‌ هزاره‌ سوم‌ پیش‌ از میلاد که‌ اکنون‌ در مجموعةه ی هرتسفلد نگاهداری‌ می‌شود.
 حالت‌ و طرز قرار گرفتن‌ بازوان‌ این‌ تندیسه‌ مفرغی‌ ما را بیاد رقصهای‌ «تکی‌» بزمی‌ که‌ هنوز در همه‌ جای‌ جهان‌ متداول‌ است‌ می‌اندازد.
 اگر بیاد بیاوریم‌ که‌ رقصهای‌ بزمی‌ تکی‌ در آن‌ روزگاران‌ بسیار کم‌ انجام‌ می‌گرفت‌ وگویا تنها زنان‌ و رقاصه‌های‌ زیباروی‌ بودند که‌ برای‌ خوشایند سران‌ قبیله‌ها و فرمانروایان‌ و زورمندان‌، برقصهای‌ تفریحی‌ شهوانی‌ تکی‌ می‌پرداختند، این‌ تندیسه‌ مفرغی‌ می‌تواند یکی‌ از این‌ گونه‌ رقصها بشمار می‌آید.
 رقص‌ دسته‌ بند گاسوها
 از گاسوها یا کاسیها که‌ در هزاره‌ سوم‌ پیش‌ از میلاد در شمال‌ ایلام‌ در پیرامون‌ کرمانشاهان‌ و دره‌های‌ کوههای‌ زاگرس‌ زندگی‌ می‌کرده‌اند تکه‌ سفالی‌ بدست‌ آمده‌ که‌ بر روی‌ آن‌ نگاره‌ سه‌ رقصنده‌ درنزدیکی‌ چادرها یا کلبه‌شان‌ نشان‌ داده‌ شده‌ است‌
 این‌ تکه‌ سفال‌ از دیدةه ی نمایش‌ گونه‌ دیگری‌ از رقص‌ که‌ در آن‌ رقصندگان‌ هر کدام‌ بازوان‌ خود را پشت‌ گردن‌ یکدیگر گذرانیده‌، دستها را بر روی‌ شانه‌های‌ همدیگر می‌نهادند، بسیار ارزنده‌ است‌.
 رقصی‌ دیگر از تل‌ تیموران‌
 از بررسی‌ نگاره‌های‌ دو ظرف‌ از تل‌ تیموران‌ فارس‌، چنین‌ بدست‌ می‌آید که‌ گذشته‌ از رقصهای‌ دسته‌ بند و تکی‌ که‌ پیش‌ از این‌ یاد ازآنها کردیم‌، گونه‌های‌ دیگری‌ از رقص‌ دیگری‌ از ایران‌ زمین‌ بوده‌ است‌ که‌ در آن‌ رقصندگان‌ دو به دو، سه‌ به‌ سه‌، بازو در بازو یا دست‌ در دست‌ هم‌ انداخته‌، به‌ پایکوبی‌ بر می‌خاسته‌اند و نیز بگواهی‌ نگاره‌های‌ این‌ سفالینه‌ها، شماره‌ رده‌های‌ سه‌ تایی‌ و دوتایی‌ در یک‌ مجلس‌ رقص‌، بیش‌ از یکی‌ دو تا بوده است‌ شاید در هر رده‌ سه‌ تایی‌: یک‌ مرد و یک‌ زن‌ یا دو مرد یا دو زن‌ با هم‌ می‌رقصیده‌اند.
 نمایش‌ رقص‌ در سر پرچم‌
 در لرستان‌ از هزاره‌ یکم‌ پیش‌ از میلاد، سر پرچم‌ مفرغ‌ مشبکی‌ بدست‌ آمده‌ که‌ اینکه‌ در مجموعه‌ پرفسور زاره‌ در موزه‌ لوور نگاهداری‌ می‌شود در درون‌ حلقه‌ این‌ سر پرچم‌، رقص‌ دست‌ بدست‌ چهار تن‌ با شیوه‌ یی‌ استادانه‌ و زیبا و ترکیبی‌ نو، نشان‌ داده‌ شده‌ است‌. باز در پایه‌ همان‌ سرپرچم‌ که‌ جای‌ گذاشتن‌ چوب‌ یا میله‌ پرچم‌ بوده‌ تندیس‌ دو فرد در حال‌ رقص‌ دست‌ بدست‌ نمایش‌ داده‌ شده‌ است. خوشبختانه‌ در این‌ نمونه‌ مفرغی‌، حرکت‌ پاها و دستها را در حال‌ رقص‌، بخوبی‌ می‌توان‌ دریافت‌ و پیداست‌ که‌ هر یک‌ از رقصندگان‌ یکی‌ از پاهای‌ خود را از زمین‌ بلند کرده‌ پس‌ از خم‌ کردن‌ در پشت‌ سر، سپس‌ در جای‌ دیگر بزمین‌ می‌نهاده‌ و همین‌ کار را با پای‌ دیگر انجام‌ می‌داده‌ تا رفته‌ رفته‌، حلقه‌ رقص‌ بدور خود چرخیده‌ و جای‌ رقصندگان‌ عوض‌ می‌شده‌ است‌.
 این‌ سر پرچم‌ از دیده‌ نمایش‌ اینگونه‌ رقص‌ و از دیده ی دیگر، یکی‌ از مدارک‌ بسیار پر ارزش‌ درباره ی رقص‌ در ایران‌ زمین‌ است‌ و ما از آن‌ در می‌یابیم‌ که‌ در میان‌ مردمان‌ روزگاران‌ باستان‌، رقص‌ تا چه‌ اندازه‌ ارج‌ و بها داشته‌ است‌ که‌ آنرا همچون‌ نشانه‌یی‌ بزرگ‌ در سر پرچم‌های‌ خود بنمایش‌ می‌نهاده‌اند.

  رقص‌ خدایان‌ در آسمان‌
 مردم‌ روزگاران‌ پیش‌ از تاریخ‌ - همان‌ سان‌ که‌ خودشان‌ در روی‌ زمین‌ به‌ پایکوبی‌ ودست‌ افشانی‌ بر می‌خاستند چنین‌ می‌پنداشتند که‌ خدایانشان‌ نیز در آسمان‌ یا در زیر زمین‌،برقص‌ بر می‌خیزند.
 برخی‌ از مردمان‌ روزگار باستان‌، چنین‌ باور داشتند که‌ اصولا رقصیدن‌ از کارهای‌ خدایان‌ است‌ و این‌ آدمی‌است‌ که‌ به‌ تقلید از آنان‌، در روی‌ زمین‌، جنبش‌ ها و جست‌ و خیزهای‌ آنان‌ را تکرار می‌کند و این‌ پندار را سر پرچم‌ یا سنجاق مفرغی‌ دیگری‌ از لرستان‌ که‌ زمانش‌ به‌ سده‌ هفتم‌ پیش‌ از میلاد می‌رسد، و در مجموعه‌ ج‌. ل‌. وینتر وپ‌ نگاهداری‌ می‌شود، برای‌ ما بازگویی‌ می‌کند.
 در این‌ سرپرچم‌ مفرغی‌ مشبک‌، تندیس‌ سه‌ خدای رب‌ النوع‌ شاخدار نشان‌ داده‌ شده‌ که‌ خدای‌ میانین‌ که‌ پایگاهش‌ از دو تای‌ دیگر والاترست‌ پا به‌ روی‌ قرص‌ خورشید و دو تای‌ دیگر پا بر پشت‌ دو شیر غران‌ نهاده‌، دست‌ در دست‌ هم‌ مشغول‌ رقصند، تو گویی‌، بکار برندگان‌ این‌ سر پرچم‌ از این‌ راه‌ خواسته‌اند چرخش‌ و گردش‌ خورشید را در آسمان‌ از باختران‌ به‌ خاوران‌ از شرق به‌ غرب‌ همچون‌ رقصی‌ موزون‌ و سنجیده‌ بیان‌ کرده‌، نمایش‌ بدهند، بهر سان‌ این‌ سر پرچم‌ نیاز دیدگاه‌ نمایش‌ جنبه‌های‌ خدایی‌ و مذهبی‌ رقص‌در میان‌ مردم‌ ایران‌ زمین‌، شایان‌ توجه‌ بررسی‌ بیشتر است‌.


حکیم عمر خیام در نوروز نامه خود مینویسد” فریدون کرد “روزی که ضحاک را اسیر کرد وایران را از شر او نجات داد مردم آن را جشن گرفتند . واین مهم دلیل دیگری بر یکپارچگی آن مردم و جشن دسته جمعی در میان آنان می با شد .

 

 

 

 

ئه ڵ په ڕگه کردی که در میان مردم این منطقه رایج است از روزگاران قدیم وجود داشته و به رغم تغییر وتحولات گوناگون در تاریخ پر فراز ونشیب  این دیار،همچنان توانسته چون جزیی جدانشدنی از فرهنگ دیرینه یشان  به حیات خود ادامه دهد.صدای ساز ودهل،این دو دوست دیرینه چه پس از پیروزی بر دشمن ویا در جشن ها و ولادتها واعیاد رسمی وبرگزاری مراسم عزاداری وسوگواری آنان و...دم ساز این مردم خونگرم بوده و هست.

 

 

 

 

باید گفت ئه ڵ په ڕگه کردی که نوعی رقص حماسی است تفاوت فاحشی با سایر رقص ها که مهیج شهوت اند، دارد و همین تفاوت باعث ماندگاری آن در میان مردمان  شارها  وو  دیه که ێل(شهرها وروستاها)شده است.انواع رایج ئه ڵ په ڕگه عبارتند از1-چه پی یا ژنانه2-فه تای3-سه ی سه ما    که در این میان فه تای دارای حرکات تند وزیباتری بوده وجوانان به آن علاقه مند ترند.

 

 

 

سردسته را چووپی کیش گویند که در مراسمات بزمی  پارچه های رنگارنگ و در رزم اسلحه به دست دارد.


   مارو از نظراتتون محروم نکنید  بژیان

 



 



شاه محمد یاری

  برخی از مردان این خطه جهت امرار معاش و کسب در آمد به علت وجود مشکلات اقتصادی که دامنگیر سراسر ایران شده بود کشور را ترک میکردند و در بعضی از شهرهای عراق از قبیل بغداد،بصره و خانقین به کار می پرداختند.کارکردن در دیار غربت گرچه سخت و طاقت فرسا بود اما به علت برخورداری مهاجران از درآمد نسبی باعث میشد تا آنان مسائل حاشیه ای را بهتر تحمل کنند. حقیقتا باید اذعان نمود تا پیش از ترور عبدالکریم قاسم،(دوره ای موسوم به کردبگیر)هرگاه بیکاری به مردم ایلام فشار می آورده تنها راه چاره سفر به کشور همسایه بوده است.

نمونه های بیشماری وجود دارد که کردهای ایلامی در آن کشور مناصب مهم سیاسی و اقتصادی در اختیار داشته اند.

یکی از مهاجران که در ایام جوانی جهت یافتن کار به عراق رفته و به کسب سواد و علم نیز مبادرت ورزیده بود،شاه محمد نام داشت که در آن مدت مصائب زندگی در غربت را چشیده و غم هجران دوری از وطن را با رگ و پوست خود احساس کرده بود.وی فرزند یار محمد است نام مادر ش مای خانم می باشد.خصوصیات ظاهری و اخلاقی او را چنین تو صیف کرده اند:

  فردی بلند قامت با شانه های ستبر و پهن،چشمهای درشت و سیاه،گونه های برجسته و ابروهای پرپشت که بر دیدگانش سایه انداخته بود و ریش بلند مایل به سرخ رنگ که در قسمت پایین به دو نیم کاملا مساوی تقسیم می شد. در تیر اندازی و سوارکاری بسیار متبحر و به واسطه مبارزه با متجاوزین عثمانی و غارت گران عرب مورد احترام خاص و عام بود.

 ((( مه ڵکشای ئاۆ هِنزا تو بیاراۆ  خاتِر                     گوًاۆ  لوًت بریت بار سه د  قاتِر     (وً:و دونقطه)

**ملکشاهی آن هنگام را تو به یاد آور                        که گوش و بینی به اندازه بار صد قاتر بریدی**)))

   از عقاید با ارزش وی که در زمان صدر اسلام مورد استفاده بزرگان قرار گرفته بود عقیده وی به برتری قوه ایمان بر اسلحه بود و این نکته را مرتبا به نیروهایش تاکید نموده بود.

   وی دو همسر به نام های  نوًر ۆانوو(نور بانو) و ئه مه ڵ(اَمَل)اختیار کرده بود. تاریخ ولادت ایشان سال 1210 و سال وفاتش 1327 هجری شمسی است.

    شاه محمد فرزند یار محمد،فرزند تقی، فرزند نقی، فرزند نظر بیگ، فرزند شامار(شیه میر)می باشد.


   معمرین گویند:شاه محمد که نیرو هایش اسلحه کافی در اختیار نداشتند،تعداد زیادی سلاح و مهمات از طریق خانقین و کردستان عراق جمع آوری کرد تا در نبرد علیه دولت و نظامیان استفاده نمایند.( این عمل او نشان میدهد که شاه محمد و یارانش با کردهای بارزانی که آن زمان تحت فرماندهی احمدبارزانی بودند،رابطه گرم و صمیمانه ای داشته اند.مطلب مذکور آنگاه جنبه عینی و حقیقی میابد که بدانیم در زمان سلطنت پهلوی دوم در حدود دویست نفر از جوانان و میان سالان ایل ملکشاهی از طریق شهرستان مریوان به نیروهای ملامصطفی پیوستند و تا چندی همگام و همدوش آنها با انجام عملیات های مختلف ایذایی به جنگ و گریز با دولت عراق پرداختند.)

پس از متحد ساختن تمام طوایف ایل وبعضی از ایلات استان چون شوهان،میشخاص،گلان صالح آباد،طوایف دهلران و..به سوی دهبالا(حسین آباد یا ایلام امروزی)که قلعه والی مقر قشون در آنجابود حرکت کردند که پس از درگیری های زیاد منجر به فتح قلعه گردید. شاه محمد پس از فتح قلعه در سایه چناری که هم اکنون در حیاط قلعه وجود دارد به یاران خود که بر گردش حلقه زده بودند گفت:

       ((( ێه ئێ  جامه که  خۆه م  دیمه س  ۆه  چه م                      مِ ژه  ره زاخان  نیه ێرم  ده سِ  که م              

       **در این آینه که خود را به چشم میبینم            من برای پادشاهی از رضاخان  جیزی دست کم ندارم**))))  

            با شنیدن این حرف سپاهیان از فرط خوشحالی هل هله سر می دهند.....

 

   تا قبل از جنگ رنو که با خیانت ایوانی ها منجر به شکست قیام شد،سپاهیان شامِگه(شاه محمد) شبانگاهان به ئه ڵ په ڕگه(رقص کردی) و.. میپرداختند شوری وصف ناشدنی درمیان آنان بود...گویی کاوه آمده بود....آری کاوه ...

البته آنها هرگز از نگهبانی و امور نظامی غافل نمی شدند.ولی خائنان...

  

در اینجا برخی از ایوانی ها که بعداز خیانت و شکست ئه ڵ په ڕین(قیام)از سوی رضاخان به تهران برده شده و به آنان مدال افتخار داده شد را بیان میکنیم:1-کدخدا  محمدکریمی(کدخدای تیره هواسعلی) 2-عبدالعلی محمدی(از بزرگان طایفه کلهر سراب ایوان) 3-کدخدا   محمد حیدری(کدخدای تیره حیدرخان) 4-کدخدا  کاکاخن احمدی(کدخدا تیره کلان) 5-کدخدا   امیرخان شفیعی(کدخدا تیره زرنه) 6-بهاره محمودوند(از تیره لاه) 7-حیدر همتی(از تیره کولی ها) و...



 

 

شا مه حه مه د یاری سه ره ێ  ئه ڵ په ڕین عیلام(شاه محمدیاری رهبر قیام ایلام)




سووره ت ۆه ن ئه ڵ رازێا'نگه(تصویربازسازی شده)

منبع کتاب قیام ایلام

فایلی pdf ازقیام در قسمت موضوعات ئه ڵ ٶێنِرێا'نگه(بارگذاری شده)


     

  شامحه مه د چوً شێڕ ده فێرِ فه ت بوً(وً:ودونقطه)

          هه زار نیروۆێ ئاماده ێ خه ت بوً

(شاه محمد همچوشیرمردی درجستجوی پیروزی بود وهزار(عددکثرت)تن از نیروهایش آماده فرمان او و عزیمت به میدان نبرد بودند)

-------------------------------------------------

   کێ چوً شامِگه ده تاریخ نام بِرد؟

ۆه سِپاێ میرپه نج له شکه ر کشی کِرد؟

چه کسی مانن شاه محمد یاری با لشکرکشی به سپاه میرپنج نام خود را درتاریخ منطقه جاودان کرد؟

--------------------------------------------------------------

           شاهی شامِگه چوًنادر ئه فشار

            سه فته ێه تاریخ سه د ده ۆر ڕوژگار

شهرت و آوازه شاه محمد همچون حکمرانی نادر شاه تا صدها سال دیگر به ثبت رسیده است

---------------------------------------------

        ۆه ختێ   کِ  ئاڵان په ێ  ئه رتش خۆه نین

       سه'نگه ره ێل  ئه ڵبانِ  کوًه ێ  رِنوو ته نین

هنگامی که به لشکر اعلام جنگ داده سد مردم همچو تاروپودقالی در ارتفاعات رنوبه تحکیم مواضع پرداختند

------------------------------------------

             شامِگه ێ نه قی  ده ٶ ده سه ێ  شێره ێل

  حه ێف نه ما تا سه ر  ده ۆرِ  ده لیره ێل

شاه محمد(ازطایفه نقی)به دسته دلاوران پیوست /حیف که او از میان دلاوران رفت

------------------------------------------------------

         شامِگه لایِقِ ته ختِ مه مبر بوً

 سِپاێ  پِشتِکوًه ێ   ئه ڵ  پێشتِ  سه ر  بوً

 شاه محمد لیاقت تکیه زدن بر اریکه قدرت راداشت و تمام نیروی ایلات پشتکوه به فرمان او بودند


ما رو از نظراتتون محروم نکنید  بژیان